چیزی نگو، دزدانه و شیرین تماشا کن
بنشین و مثلِ دختری سنگین تماشا کن
یک کاروانِ خیسِ ابریشم همین حالا
از زیر چشمَم رفت سمت چین، تماشا کن!
بر_شانه_ات_نگذاشتم_سر،_با_خودم_گفتم:
آن_قلّه_ها_را_از_همین_پایین_تماشا_کن
آن_آبشاری_را_که_از_قوس_کمرگاهش
جاریست_نافرمان_و_بی_تمکین_تماشا_کن
مردِ_خدا_را_هر_اذان_صبح_در_کافه
ای_چشم_های_کافرِ_بی_دین!_تماشا_کن
من_مانده_ام_مهجور_از_او،_بیچاره_و_رنجور...
من_قرنها_رنجم_در_این_تضمین_تماشا_کن
چون_بشکنم_عکسِ_تو_در_هر_تکّه_ام_پیداست
باور_نداری_بشکن_و_بنشین_تماشا_کن!
ZibaMatn.IR