100 متن کوتاه ساناز ابراهیمی فرد ۱۴۰۴ جدید 2025
متن های کوتاه درباره ساناز ابراهیمی فرد
100 متن کوتاه ساناز ابراهیمی فرد ۱۴۰۴ جدید 2025
کپشن ساناز ابراهیمی فرد برای اینستاگرام و بیو واتساپ
عشقم
در آن جنگل سبز،
دست در دست هم،
میان نور و سایه میرقصیم.
هر گام، قصهی نو میگوید؛
هر لبخند، مهری تازه میآفریند.
در آن لحظهی بیکران،
دنیا را فراموش کردهایم
و فقط عشق جاری است...
عشق من ،
بیا ...
تا ساحل ابرها
سیب سبز روحمان را
صادقانه تقسیم کنیم ..
ساناز ابراهیمی فرد

زمان
.
فریاد دلم
گمشده ی زمان است
گام هایم
ناپیدای راه
دستم
شکست خورده ی اعمال است
نگاهم
کور شده ی روزگار.
ساناز ابراهیمی فرد

غم
دست به قلم بردن
چه راحت و آسان
اما ...
روی کاغذ رقصاندنش
چه سخت و دشوار
ساناز ابراهیمی فرد

خیال
پرنده ی خیال آرزو
چه معصومانه...
در لابه لای تنه ی کلفت زمان
مدفن گشته...
ساناز ابراهیمی فرد

دست در دستم نهان
چشم در چشمم بدوز
پا در جا پام بزار
حرف هایم را با آهنگ بخوان
ساناز ابراهیمی فرد

تو را من چنین می بینم
سرابی و خیالی
تو را من چنین می پندارم
غباری و گردبادی
تو را من چنین در می یابم
گمشده و ناپیدایی
تو را من چنین می نگارم
نادری و نایابی ...
ساناز ابراهیمی فرد

با دست های خشکیده
بسان برگ زرد
قوی آرزو را جاری می کند
در آب روان خیال ...
ساناز ابراهیمی فرد

پروانه آبی خیال
می تراود چهارسو
نگاه های دلم را
ساناز ابراهیمی فرد

قدم به قدم رفتن
تا ساحل آرزو
که نبینی ،
شکست دلی را ...
سرنوشت موزیانه گول می زند
رهگذر پیر بیابان را ...
ساناز ابراهیمی فرد

گل سرخ محبت را به گل آبی روحم بدل میکنم
اسب سیاه مرادم را به رنگ سپید می آلایم
هر دویشان را در دریای آرزوها می رویانم
و در بقچه ای از محبت تقدیمش میکنم به تو
ساناز ابراهیمی فرد

خدایا ...
به کجا پناه بَرم ؟!!
به کدامین خانه ؟!!
ازکدامین انسان ؟!!
با چه آوایی کمک بطلبم ...
ساناز ابراهیمی فرد

"سوز دل"
عشق تو در من شعلهای است،
که هیچ بادی توان خاموش کردنش را ندارد،
و هر نگاهت، آتشی تازه در دل من میافروزد...
دستانت شعر بارانیست،
که ردپای هر واژهی عاشقانه را بر پوست شب حک میکند،
تا ماه بداند، من تنها برای تو میتابم...
چشمانم نظاره گر انتهای جاده است
اشک حسرت آرام و بی صدا
کاسه ی دیدگانم را پُر می کند
اما ...
نه به اندازه ای که لبریز و سرازیر شود
ساناز ابراهیمی فرد

تو آن طلوعی که شب را به زانو درآورد،
و من، موجی که هر بار به ساحل آغوش تو بازمیگردد،
تا بار دیگر مفهوم خانه را بیاموزد...