ده به دزدان می سپارد کدخدای ناخلف
ضربه ها را از که خوردیم آشنای ناخلف
من اگر کافر به عشقم علًتش این بوده است
اقتدا کردم به جهل مقتدای ناخلف
ما خرد را در مسیر جهل خود گم کرده ایم
می برد بی راهه ما را رهنمای ناخلف
خشت اول را به خون وقتی بنا کردی عزیز
تا ثریا میرود کج این بنای ناخلف
*عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی*
چون زمین شرمنده گشته از بقای ناخلف
با عصای شعر هایم خواستم سِحر افکنم
بر نمی خیزد چرا این اژدهای ناخلف
لَن ترانی را ز من این مرتبه خواهد شنید
سوی طورم گر کشاند یک صدای ناخلف
ZibaMatn.IR