سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
قبل ما لاله به خونین جگری شهرت داشتبعد "تو" "لاله" به "دلداری" ما می آمد ......
وا نکن پیراهنت را ماه می افتد زمین! خَم نشو از گردنت الله می افتد زمین !باز و بسته می شود پلکت و یا خیام مستگاه بر می خیزد و آنگاه می افتد زمین!؟تا تو غمگین می شوی یک آن جهان می ماندوبا صدای خنده هایت راه می افتد زمینبرگ ریزان می کنی همزاد پاییزی مگر ؟؟برگِ سرو از دیدنت چون کاه می افتد زمین !مِه تمام کوچه های شهر را خواهد گرفت بسکه از عمق وجودم آه می افتد زمین!خواستم در بازی شطرنج دل کیش ات کنم صفحه می ریزد به هم...
هر کسی در وصف او لب به تغزل می بردبی گمان تریاک را دارد به کابل می برددر شب موهای کافر کیش او در راه عشقکفر دستم را گرفته با توکل می بردغیر معمولی ست تاحدی که زیبا بودنششعر من را تا فراسوی تخیل می بردآدمی دل مرده بودم عشق او دارد مراتا جنونِ لحظه هایی از تحولمی بردگفتم از عشق تو می میرم ولی با خنده گفتهر که این گل را بخواهد رنج بلبل می برداهل نفرین نیستم اما نصیب دیگریخار گردد تا که دستی سوی این گل می برد...
چشم زیبای تو یک سور به آهو زده استو تب و تاب تنت طعنه به شب بو زده استشک ندارم که پس از خلق تو یک لحظه خداناگهان از ته دل بانگ اَنا الهو زده استآسمان جای دو خورشید و دو مهتاب نداشتو خدا دست به یک خلق دو پهلو زده است!طاق کسری که ز میلاد محمد نشکست!!او شنیده ست گلم دست به ابرو زده استاز مورخ نسب اش را که شبی پرسیدمهفت پشت نسب اش را به پرستو زده استبخدا روح من از شعر خبردار نبود ...او لب پنجره ای شانه به گیسو زده ا...
همین حد قانع ام گاهی،سلامی حال و احوالی برایم عاشقی یعنی،،بدانم خوب و خوشحالیدو گیسوی پریشانت قشون شاه قاجاری و من مشروطه خواهی با تفنگ برنوی خالی ببخش ای همسفر اما من از پرواز می ترسمتمام عمر خود گفتم امان از درد بی بالیهمیشه یک غزل جان مرا صد بار می گیرد (چه رفتن ها که می ارزد به بودن های پوشالی)غمی دارم تهمتن گونه روی سینه ام امانمی گنجد به روی پرده های شوم نقالیاگر هفت آسمان بارد به آنچه زیر پا ماندهشکوفه می ده...
چشم های بی کرانت شاخه ای از رود نیلمی زنم دل را به دریای نگاهت بی دلیل باغ همسایه همیشه میوه اش شیرین تر استمن به این ممنوعه ها همواره می بندم دخیلدست کوتاهم نبین، با سنگ می چینم تو را من که حافظ نیستم خرما بماند بر نخیلتو عروس کد خدا بودی و بعد از بوسه اتبوی خون می آمد از قنداق برنوهای ایلاستخاره کردم و از فالمان ترسیده ام فال تو یاسین درآمد فال من اصحاب فیل...
غم مخور ای دل زمان مهربانی می رسدکار غم پرونده ی اش تا بایگانی می رسدگر نشد تقدیر ما آن ماه گیلانی چه غم یک غزال وحشی مازندرانی می رسدقدر گوهر گوهری داند نه یک آهن پرست دل اگر پر غصه شد آرام جانی می رسدصدهزاران در زدم یک در به رویم وا نشد عشق اگر همت کند خود ناگهانی می رسدای زلیخا پیشگان پیری بلای عشق نیستبوی یوسف آیدو از نو جوانی می رسدمژده ای از سوی غیب آمد که آقای غزل گر رود عشقی زمینی آسمانی می ر...
کسی جز من نمی داند قرارِ رفته یعنی چهز بغض آسمان جویید که سارِ رفته یعنیچهزمین تشنه به خون من، کجا می دانداین کرکسبرای عزت شیران شکار رفته یعنیچهشبیه صاحب مصرم که چوپانی مرا پسزدزلیخا خوب می داند وقارِ رفته یعنیچهمن از جنس طلا بودم ولی در بازی قسمتتمام زرگران دیدند عیارِ رفته یعنیچهقطار عاشقی می رفت به شهری آنوردریافقط جا مانده می داند قطارِ رفته یعنیچهبدان آزادی خفاش به از بند و قفس در باغ...
عشق در قلب غزل پهنه ی بی ساحل بوددر حقیقت نه چنین بلکه تمامش گِل بودهمه از عشق نوشتند و گرفتار شدندغیر دیوانه که در روی زمین عاقل بودماند در کار خدا روح من اینجا که چرانیمه ی گم شده ام بود ولی کامل بودهرچه ما کاشته ایم سهم ملخ ها شده استعشق از روز ازل کِشته ی بی حاصل بودعاشقی شعر بلندیست که در مطلع آنسخن عشق شد و قافیه اش مشکل بود...
آسمان دیباچه ای از رنگ چشم روشنتعندلیبان تا ابد شیدای بزم گلشنتآنقدر بی روسری موی سیاهت دیدنیستتا رضا خان زنده شد آمد برای دیدنتجزر دریای خزر از صورت ماه شماستعشو های فومنی مشق بهارانِ تنتیک نفر مثل شما خیام را می خوارهکردصد رباعی خفته است در دکمه ی پیراهنتنا گهان خندید و گفت شاعر بگو وصفمراگفتمش خاقان چین دربند چین دامنتطرح گوهر شاد چشمت صدغزل دارد ولیمولوی باید شوم ای گل برای گفتنت...
گرچه یوسف به مثل صورت زیبا دارداو عزیز است که در خانه زلیخا دارد نرود برکه ی دل مرده بجز بر دل خاکرود آنست که اندیشه ی دریا داردوارث روح خداییم جنون پیشه کنیدکه به عاقل ندهند آنچه مسیحا داردنرسد دست سکندر به تن آب حیاتکه دلی زنده به عشق روح نمیرا دارد نکند، معجزه در ذات سیاهی اثریگرچه عیسی خبر از کفر یهودا دارددرد عاشق نشود خوب مگر با لب یارلب یار است و بدین شیوه مداوا دارد حاصل جبر حیات است چو تنهایی ما...
این همه نقش سرابی که بیابان داردیاد لیلی ست که در خاطر صحرا مانده...
نوشتی حاصل فصل سیاهی بوده چیزی نیست نوشتی غم همیشه گاهگاهی بوده چیزی نیستنوشتم سیل اشکم می برد بنیاد ظالم را نوشتی آینه مهمان آهی بوده چیزی نیست نوشتم قلب من را نشکنی جای خداوند استنوشتی کافری و خانقاهی بوده چیزی نیستنوشتم شیشه ی عمر من است او نشکنش آسانشکستی و نوشتی تنگ ماهی بوده چیزی نیستنوشتم خون من بود آنچه بر دستان تو خشکید نوشتی اینکه خون بی گناهی بوده چیزی نیستدلم را این کبوتر را به جرم آسمان کشتی و خندید...
دنیا برای عاشقان خون جگر دارد...ندارد؟جنگل همیشه در دلش چوب تبر داردندارد؟؟شاید که در بین تمام این قفس زادانِدنیا بچه قناری در پرش شوق سفر داردندارد....در آینه مردی شبیه من نمی داند، کهاینباراز خاطرات تلخ خود قصد گذر دارد؟ندارد...مردی که عمری با همه جنگید و آخر سرنفهمیدمهرو خیال دلبری را هم به سر دارد؟ ندارد....ای زاغ هایی که پی مقصود خود هستیداز مرگ یاس کوچه ام یاری خبر دارد؟ندارد....ای آبیار این در...
مست رویت بودم از اغواگری ها بیشترمی برند عقل از سرم مو فرفری ها بیشترخوش بحال دکمه های اول پیراهنت من حسودی می کنم بر روسری ها بیشتربی حذر رد می شدم از کوچه ات سربشکنمآی می چسبد به گوشم افسری ها بیشترباز درگیرند با شهد لب و عطر خوشتمردم قم در کسادی قمصری ها بیشتربر دو راه جبهه ی مشروطه خواهی مانده امگیلکی ها دلبرند و آذری ها بیشترشال آبی را به سر کردی و چون تاج کبیر از خودی ها خورده ایم،از داوری ها بیشترشعر ما...
در شهر خرامیدی و هر پیر که دیدتمی گفت که بیهوده گذشته ست جوانی...
دلتنگ خودم هستم واز من خبری نیستمفقودُ اثر گشتم و از من اثری نیستیک سایه مرا از تن ظلمت به خودش خواندمی گفت که بیهوده جهان را ثمری نیستخشکیده درختم که دل از خاک بریدمدرگیر رهایی شدم اما تبری نیستبر شاخه رهاییم و اسیریم چو لانهدر کوچِ رهایی نرسیدن هنری نیستدل گفت که دیوانه شدن راه فرار است جز عشق به دنیای حقیقت خطری نیستاز عقل رمیدیم و دل از آینه کندیم دنبال خودم گشتم و از من خبری نیست...
مادرت فهمید اگر بوسیدمت فورا بگو: در احادیث آمده همسایه را اکرام کن......
غلط بوده قیاس خنده اش با پسته ی خندانو یا تشبیه موهایش به شب های بلوچستانغلط کردم بدون درک از مستی غزل گفتم و خیلی سرسری گفتم لبش انگور کردستانچنان لب سوز و لب دوز و چنان خوش طعم و خوش رنگ استلبانش طعنه ها می زد به چایی های لاهیجان !و_فهمیدم_که_آن_اخم_و_لب_و_موی_ِفرَش_یعنی_الف_هالام_ها__ومیم_های_اول___قرآن_!گلم_با_چادرش_در_جمعه_ای_سمت_مصلا_رفتغزل_گو_شد__از_آن_موقع_خطیب_جمعه_ی_تهرانصدای_تق_تق_کفشش_به_جانم_لرزه_ای...
چیدن سیب و کمی عصیان فدای چشم توپوچی این قرن بی عرفان فدای چشم تو.رنگ کاشی های مسجد شاه دارد چشم هات از خمینی شهر تا تهران فدای چشم تو.برنوی مشروطه خواهی مرد لر می خواهد وهر فلانی زاده ی بَهمان فدای چشم تو.دختر افراسیابی *گُلونی* بَکو د سراز لرستان تا به تنگستان فدای چشم تو.زیره ارزانی کرمان سرمه بر چشمت نکش لشکر آغا محمد خان فدای چشم تو.خون صد ها صدر اعظم از لبانت می چکد قمصر و ابیانه و کاشان فدای چشم تو...
آمدم تعبیر کردم خواب لب های تو رامن بجای ابن سیرین ،ابن شیرین می شوم ...
سخن از مهر و دل و عشق وفادار نگونیمه ی سیب مرا روز ازل گاز زدند...
ای شکوه صخره ها بر موج نو پایم نخندماهی تنگم ولی بر حجم دریایم نخندآخرین افسانه ی تمثیل خرما بر نخیلدست لرزانم ببین بر قد و بالایم نخندمن گمان کردم که دستم تا ثریا می رسدماه من بر خیزش فتح ثریایم نخندپیش چشم ناکسان انکار عشقت می کنم ای بلند بالا بر این دیوار حاشایم نخندخواب دیدم (می روی) تعبیر کردم می رسیای غزالِ رفته بر تعبیر رویایم نخندعاشقی یک کوه را بر گرده ی موری نهدمورم اما کوه من بر سستی پایم نخند ...
شبیه صاحب مصرم که چوپانی مرا پس زدزلیخا خوب می داند وقارِ رفته یعنی چه...
او ماده غزالیست که بی دام گرفتیموحشی ست ولی نم نم و آرام گرفتیمبسیار رباعی به لبش بود ولی ماجامی غزل از قالب خیام گرفتیمدر آب گل آلوده ی این مصرع زیبااز شاخه ی ابروی تو بادام گرفتیمدر پختن سوهان ،من و اجداد قمی هااز خنده ی شیرین لبت وام گرفتیمانگار خدا مستی صد تاک به ما دادآن روز که از دست شما جام گرفتیمآن بوسه که دادی و ز سر چادرت افتادکامی ست که از برکت اسلام گرفتیمپرسید که تعریف تو از باده خوری چیست ...
وصل ما کار بعیدی ست ولیکن شدنی فرض کن مسجد اعظم بشود میکده باز......
خیالی نباشد،نباشی،خیالت که هستو چیزی ندارم بجز این ملالت که هست اگر سهم دستانم از موی تو دوری استهمین باد رقاصه و عطر شالت که هستاگر سیب سرخ لبت روزی دیگری ستهمین بس مرا بغض کالت که هست چه بیمی از این بی پرو بالی و این قفس نشد آسمانم شوی تو،،زوالت که هست من آنم که عمری نشستم به پایت ولیهمیشه میان من و دل جدالت که هست چه غم غیر ازین خواهش و وصل ناممکنم نبودش همیشه، همیشه به فالت که هست...
دردی که توام دادی درمان نشود بهترآن سر که تو در آنی سامان نشود بهتراز نسل خدایانی چون لات و هُبل هستیبت خانه ی چشمانت ویران نشود بهترای زاده ی تاک مهر،بانوی می و مستیمیخانه ی لب هایت پنهان نشود بهتراین ماه خدا یعنی ممنوع شود بوسهآدم به چنین جشنی مهمان نشود بهترتن پوش حقیران نیست شولای حریرعشقاینجاست که هر مشکل آسان نشود بهتراو گوی رقابت را با سیم و زرش می برد تقدیرِ گدا زادی سلطان نشود بهترتعریف مسلمانی د...
تشنه ی بوی گلم، روسری ات را بتکاننازنین ،، چارقدِ آذری ات را بتکانگر چه دوریم ولی شکر خدا باد که هستشیشه ی عطر گل قمصری ات را بتکانبخدا قدر تو را گوهریان نشناسندلطف بنما و تن گوهری ات را بتکانهرچه کردند نشد نام تو تحریر شودخوش نویسا، قلم جوهری ات را بتکانسال غم هاست ولی،ساحره بانوی غزلچون بهار آمده پس دلبری ات را بتکان مثنوی قامت من دختر افسونگر تاکروی می، مستی بی باوری ات را بتکانمن کویر توام ای ترک پر...
خوابِ لبخند تو دید غنچه لبش خندان شدعشق تو روی زبان بود سپس درجان شدگریه ی شوق خدا روز ازل نام نداشتروز میلاد شما گریه ی او باران شدزلف تو باز و نسیم بوی تورا زمزمه کرداز همان روز همه گردنه ها حیران شدکودتا چشم شما بود که از شورش آنبید مجنون دلم تا به ابد لرزان شدمثنوی بود شبِ موی پریشان شده اتبا دو بیت غزلت طاهر جان عریان شدوادی شعرو هنر رو به تهی گشتن بودشعر نیمایی چشمان شما اکران شد...
ده به دزدان می سپارد کدخدای ناخلفضربه ها را از که خوردیم آشنای ناخلفمن اگر کافر به عشقم علًتش این بوده استاقتدا کردم به جهل مقتدای ناخلفما خرد را در مسیر جهل خود گم کرده ایممی برد بی راهه ما را رهنمای ناخلف خشت اول را به خون وقتی بنا کردی عزیزتا ثریا میرود کج این بنای ناخلف*عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی*چون زمین شرمنده گشته از بقای ناخلفبا عصای شعر هایم خواستم سِحر افکنمبر نمی خیزد چرا این اژدهای ناخلف لَن ...
خدا شیرین زبان و سبزه خلقت کرد و روشن شدچرا دیوانه می پاشد (شکر) بر شیره ی (خرما)...
می شد که قرارم شود اما شدنی نیست آه این همه غم در دل من جا شدنی نیست کوهم که مهیا شده ام کوچ کنم حیف!ای_شانه_به_سر،_مایلم_اما_شدنی_نیستما_قسمتمان_بوده_بمانیم_و_بگندیم_هر_برکه_ی_دل_مرده_که_دریا_شدنی_نیستدر_خواب_شبی_یک_گره_در_موی_تو_افتادتعبیر_شد_این_بخت_بدم_وا_شدنی_نیستپیغام_فرستاده_که_مردانه_بجنگم_!دِ_مَسَبتو_شُکرررر_به_مولا_شدنی_نیست_!!ما_را_ستمی_کشت_که_با_غیر_نگفتیم_گاهی_بخدا_گفتن_غم_ها_شدنی_نیست_گفتی_وسط_مرد...
وخوابم می برد بین هزار و یک شب موهاتو سجده میکند هاروت هم بر سِحر ابروهاتهزاران سال می پیچد به گوش مردم شیراز صدای جینگ و جینگ نغمه ی ساز النگوهاتچرا یادت نمی آید که در دنیای قبلیمانتو تاکی بودی و من پیچکی بر دور بازوهاتو در هندوستان روزی خدای معبدی بودیو من هم بت پرستی در میان خیل هندوهاتمن و تو یک نفر بودیم از اول مطمئن هستم سر من را خدا داده برای روی زانوهات!به_دور_از_چشم_بدخواهان_بیا_عاشق_شویم_از_نوقرار_ما_...
بلا را هر که در دام بلا افتاده می فهمد و ما را آنکه در دست قضا افتاده می فهمدشبیه قاصد اصحاب کهفیم و غمِ ما راکسی که سکه هایش از بها افتاده می فهمدنه دارم نای جنگیدن نه باور میکنم ُمردممرا سردار مغلوب ز پا افتاده می فهمدزکاتم می دهد این عشق بخشنده به هر خاری دلم را خاتم دست گدا افتاده می فهمدخداوندا دلُم سرگشته و دیونه یِ کیستمرا گیسوی در بادِ رها افتاده می فهمدبه هر کس تکیه دادم ناگهان با سر زمین خوردم مرا کوری ...
بعد از تو کسی حال مرا خوب نفهمیددنیای قفس بال مرا خوب نفهمید جای تو همینجاست همین گوشه ی فنجاناین قهوه فقط فال مرا خوب نفهمیداشکال ندارد که دلم پای غمش مانداو معنی اعمال مرا خوب نفهمید درمان همه خلق خدا بود ولیکناین روح لگدمال مرا خوب نفهمیدمن از تو به هرکس که رسیدم گله کردمکس علت احوال مرا خوب نفهمیدپاییز منم زرد و پر از خاطره ای سبز او وسوسه ی کال مرا خوب نفهمیدصد نامه نوشتم که کبوتر برسانداو مقصد ...
می شود با وعده ات امید را عاشق کنیبا سلام ساده ای خورشید را عاشق کنیای غزل بانو بخوان شعری که برگردد بهارآنچنان تا شاخه های بید را عاشق کنیاحسن الحالم لبت برخیز و حَوِل حالِناآنقدر تکرار کن تا عید را عاشق کنی.....سال نو اینک رسیده بوسه بر قرآن نزنچونکه می ترسد خدا توحید را عاشق کنیمعجزه یعنی که با آیات ناب خنده اتآنکه یک عمری نمی خندید را عاشق کنیگاهگاهی با نگاه ِ مثل مروارید و لعل میشود صیاد مروارید را عاشق کن...
بی خبر دیدم که جانم را به جانت بسته انداز ازل دل را به ابروی کمانت بسته اندتا (به دریا بنگرُم دریا تِه وینُم ) سال هاستجان من را با همین مصرع به جانت بسته اندمثل تک بیتی صائب عقل ما را برده ای سبک هندی را به جادوی زبانت بسته انداولین پیوند اعضا بین ابروهای توست دست شیطان را میان ابروانت بسته اندهم قبیله، قبل از آغاز زمین در آسمان عقد ما را با نگاه مهربانت بسته اندآذری رقصیدنت تبریز را در شعله سوخت گرچه چون صائب ب...
همه از عشق نوشتند و گرفتار شدندغیر دیوانه که در روی زمین عاقل بود...
باد آورده خبر گیسو پریشان کرده ایچشم ما روشن که شهری را غزلخوان کرده ایدوره ی حافظ و گیسوی پریشان رفته بودشعرهای قرن هفتم را نمایان کرده ایسالیانه کشته دارد فرفری موی شما حلقه ی موی فر ات را پیچ حیران کرده ایشاخه ای از یاس را دور سرت پیچیده ایناز شستت شعرهایم را گل افشان کرده ایگفت از چشمم بگو گفتم چه گویم جان دلمثل اینکه پیچکی را خیس باران کرده ایدختر شمسیبه روح پاک مولانا قسمگرمی خورشید را در سینه پنهان کرده...
زیر و رو کردی دل این عاشق غمخوار رامانده در آوار داند معنی آوار را موی خرمایی تو وقتی رها شد هم مرابرده بر دار جنون هم میثم تمار راای به ظاهر مذهبی و ای به باطن پهلویاین ریا بیچاره کرده حوزه و دربار را بین تنهایی آدم ها چنان می جویمتمثل آن کور عصا گم کرده که ،دیوار رادر کنار تو زمین خالی ز آدم می شودعشق ما آشفته کرده منطق و آمار راعاقبت چشم خمار و لهجه ی کرمانی اتسوی تهران می کشد شه زاده ی قاجار راهرچ...
جز یاد تو در سر نرود هیچ حدیثیچون ماهی لب تشنه که جز آب نداند ......
طعنه زد فیروزه ی چشمت به نیشابورشانآیه ای خواندم برای دفع چشم شورشان (آنکه بی باده کند جان مرا) بی خود کجاست عشق من در شعر مولانا تویی منظورشان ماده آهویم نرو صحرا پر از بیگانه است صید آهو می کند بهرام های گورشانشاه بیت هر غزل آمد گمان کردم توییآنقدر بد نقد کردم تا شدم منفورشانآمدی افسار شعر از دست من در رفت و بعدطعنه ها خواهم شنید از ذوق های کورشانما زچشم مست تو مستیم و این دیوانه هالاف مستی می زنند ازباده ی...
گمانم گیسوانت ارتش محمود افغان استو در عمق دو چشمانت شب فتح خراسان استلبت یاقوت کشمیری دهانت پسته ی کرمانو عطرت طعنه بر بوی گلاب شهر کاشان استنمی آید به این صورت حصار چادری مشکی شبیه عکس شاهنشاه که در بیت جماران استتنت افسون دریا ها که می خواند مرا تا خودو می دانم که این سودا سکوت قبل طوفاناستالا یا ایها الساقی بیاور باده ی شیرازکه در افسانه ی رویش لب سودابه پنهان است چنان از خواب چشمانت غم و تعبیر می...
تنت تعبیر رویا می کند خواب پرستو راو در نرمی ز رو برده لبت بال و پر قو رامغول می تازد از هرم هراس انگیز لب هایتو این خونخواره می بندد دو دستان هلاکو رابرایم هر لبی غیر از لبانت چندش آور شد چو وسواسی که در بشقاب خود پیدا کند مو راجسارت کردم و گل بوسه ای را از لبت چیدمگرفتم بوسه ی دوم که گفتی وای یارو را !!!_لب_است_این_،بی_پدر،_آهسته_تروحشی_گمان_کردیپلنگی_که_به_دندان_می_کشد__حلقوم_آهو_راطنین_جنگ_می_آید_از_آن_گیسوی_افش...
هر که فهمش بیشتر درد فراوان می کشدبین آدم ها کسی تنها تر از انسان نبود......
رفتم از خویش و به دنیا خبرم بر می گشتیاد تنها شدن و درد سرم بر می گشتهر دم از باغِ بلا بر دلِ بیچاره ی مننوبری تازه تر از تازه ترم بر می گشتآرزو کردم و با غول شبی باریدمو دعاهای شب بی ثمرم بر می گشتبارها رفت دلم تا بکشد یاد تو راهند خونخوار به قصد جگرم بر می گشتروز نو سبزه گره کردم و نامش بردمخواب پرواز به رویای پرم بر می گشتسیزده را به درش کردم و انگار هنوزاز غمش نحسی روز دگرم بر می گشتپاسخ مهر و وفا ن...
شب یلدا و من و فکر بلندی شبشبیشتر با تو نبودن چه صفایی دارد؟...
دیگر از زلف سیاهت گله ای نیست برویا اگر هست مرا حوصله ای نیست بروخسته از مکر برادر منِ افتاده به چاهیوسف بخت مرا قافله ای نیست بروبخت من خواب شد و در پی خوابم دیدمبر لب تازه عروسم بله ای نیست برومن دلم پیش کسی آنور دنیا گیر استگرچه تا منزل تو فاصله ای نیست بروهر مسافر برسد قلب مرا می شکنددر نمازمن اگر نافله ای نیست برواز ازل گفت خدا زاده ی تنها شدنیهمه رفتند ،تو هم مسئله ای ، نیست برومن و معشوقِ خیالم همه ش...
خسته از دنبال او گشتن میان خواب هاخسته از عشقی که شد قربانی ناباب هادین و ایمان می برد محراب ابرویش ولیابن ملجم زاید از تقدیر این محراب هامن ازین حیران شدن در عاشقی دانسته امروح مجنون است که می پیچد در این گرداب هاحرف مشتاقی نزن در عاشقی زیرا خداصبر می بارد همیشه بر سر بی تاب هاعشق آنست که تهمتن زیر لب با گریه گفتنوش دارو آبرو می برد از سهراب هادر مسیر عشق بازی ها دهانت را ببند کام بسته کی رود در مسلخ قل...