من با تو نگویم که تو پروانه ی من باش
چون شمع بیا روشنی خانه ی من باش
(در کلبه ی من رونق اگر نیست صفا هست)
تو رونق این کلبه و کاشانه ی من باش
من یاد تو را سجده کنم ای صنم اکنون
برخیز و بیا ، خود بت بتخانه ی من باش
دانی که شدم خانه خراب تو حبیبا
اکنون دگر آبادی ویرانه ی من باش
لطفی کن و در خلوت محزون من ای دوست
آرام و قرار دل دیوانه ی من باش
چون باده خورم با کف چو برگ گل خویش
ای غنچه دهان ساغر و پیمانه ی من باش
چون مست شوم بلبل من سازهم آهنگ
با زیر و بم ناله مستانه ی من باش
من شانه زنم زلف تو را و تو بدان زلف
آرایش آغوش من و شانه ی من باش
ای دوست چه خوب است که روزی تو بگویی
امید بیا با من و پروانه ی من باش
ZibaMatn.IR