مُردم از درد و به گوش تو فغانم نرسید
جان ز کف رفت و به لب رازِ نهانم نرسید
گرچه افروختم و سوختم و دود شدم
شِکوه از دستِ تو هرگز به زبانم نرسید
به امید تو چو آیینه نشستم همه عمر
گردِ راه تو به چشم نگرانم نرسید
غنچه ای بودم و پرپر شدم از بادِ بهار
شادم از بخت که فرصت به خزانم نرسید
منِ از پای در افتاده به وصلت چه رسم
که به دامانِ تو این اشکِ روانم نرسید
آه!_آن_روز_که_دادم_به_تو_آیینه_ی_دل
از_تو_این_سنگدلی_ها_به_گمانم_نرسید
عشقِ_پاکِ_من_و_تو_قصه_ی_خورشید_و_گُل_است
که_به_گلبرگِ_تو_ای_غنچه_لبانم_نرسید
ZibaMatn.IR