آدمها میگویند پاییز شده است،،،
و اینگونه که برگها را
زرد میبینند به زیر پا.
ولکین من هنوز
عطر شکوفه های یاسمن را حس میکنم
وقتی که صبح با یاد تو
از خواب برمیخیزم..
هر صبح
سالی نو برای من تحویل میشود،
و من چون کودکی ده ساله
عیدم را جشن میگیرم...
فرقی عجیبی است
بین من و ادمها!!!
میگویند رو به سردی است هوا
اما
هنوز وقتی انگشتانم لای انگشتان توست،،،
تنم را نیمه سوخته در اتش عشقت میبینم،،
و لبانم را که به روی دستان پر مهرت میگذارم،،
مانند سوختن پاهای عریانم
روی شن های ساحل
در نیمه مرداد
میسوزم و مینازم
به لبان خودم
که اینگونه غنی هستند!!!!
آری
من هنوز همانم
همان مرد جا مانده در بهار!!!
همان مرد خوشبخت...
ZibaMatn.IR