دیر رسیدم
کادر بسته شده بود
صدای شاتر پیچید به نگاهم
سعی کردم طبیعی باشم
که مثلا
دیدنِ دوباره ات ساده است
فلاشِ بعدی مچم را گرفت:
دو چشم تار و لبی لرزیده
عکاس نتوانست آرامشان کند
مرا برید از گوشه ی خاطرات تو
و
حواسش نبود
روی شانه ات
چهار انگشت کوچک،
جا مانده
ZibaMatn.IR