آن هنگامه که جان ارزانی وطن بود و خون ارزانی هدف جوانان یک به یک و تن به تن و پشت به پشت هم رهسپار جاده عاشقی بودند.
و ای حال عاشق بودن.....
عاشق بودن که چشم بر مکر دنیوی بستند قدم در راه عاشقی گذاشتن .
و ای حال آنان شکفتنی فارغ از هر غنچه بودنی هستند که، جوانهٔ سبز زندگی خود را از همان نقطه آغاز فراموش شدهٔ من و شما به دست انجام سپرده اند.
آنان که شب به هنگام بیداری می جستند وسر به سجده می نهادند گویی در اسمان ها به پرواز طلایی خورشید دوستی در می آمدند و در آبی بیکران مهربانی ها قدم می نهادند .
آن دم که دل سپاری رسم بود ماجاماندیم .
آن دم که سرباز وطن بودن رسم بود ما جاماندیم.
سرباز وطن بودن دل شیر میخواهد عزم عظیم در آخر که جنگ پایان می رسید و بلاخره یک سمت پیروز میدان و آن سمت دیگر بازنده میدان میشد اما آنان خود را پا به میدان نگذاشته و سلاح به دست نگرفته پیروز میدان می دانستند.
آنان که حساب و کتاب خود را جمع بسته بودند و رخت رزم بر تن کرده بودند و دلیرانه از خاک خود دفاع می کردند بی آنکه چشم داشتی برای خود در نظر گرفته باشند یا بی آنکه چیزی دیده باشند آنچه میخواستند می دیدند و آنچه صلاحشان بود انجام می دادند .
تفاوت ما با آن سربازان چهره فروغندهٔ دل روشن چیست؟
ما آنچه نمی خواهیم می بینیم و آنچه می خواهیم نمی بینیم چنین نیست که بتوانیم شباهتی با آنان داشته باشیم.
ما کجا و دلسپرده های آسمان کجا؟
در نیمه شب های روشن در دل هایشان عشق آسمانی می تراوید و میوهٔ رسیدهٔ ذهنشان چه اندرون ها که شکوفا نکرد.
سر که میرسد جنگ دل خون کننده چه مادران که از چشم انتظاری فرزندشان موی سفید نکردند و چه دختران جوانی که در انتظار رسیدن بختشان
لباس سفید بر تن نکردند و چه فرزندان که دلخون در آغوش گرفتن پدر نشدند.
نمیدانم چه کسی وطنش را فروخت، اما دیدم که چه کسی چگونه بهای آن را پرداخت .
و چه پاداش زیبایی است در اوج پی پناهی و دل خستگی و دل شکستگی در آغوش معبود آرام شدن ...(◕‿◕)♡
Leyla Todeli
ZibaMatn.IR