خیره نگاهم می کنی و من
واسم قدم برداشتن سخته
از زندگی چیزی نمی فهمم
دنیای من محدود به تختِ
خوشبخت بودن از نگاه تو
شاید فقط به داشتنِ پوله
حرفامو اونی خوب میفهمه
که مثل من یه عمره معلوله
این انتخابم نیست، باور کن
اینا همش تقصیر تقدیره
پاهام گرچه خیلی بی جونه
اصلا جلو رامو نمیگیره
غیر از یه حس تلخِ دلسوزی
چیزی توو چشم مات مردم نیست
ای کاش می شد داد زد : مردم
چاره ی درد من ترحم نیست
من آرزو دارم که یه لحظه
بدونِ ویلچر و عصا باشم
ای کاش می شد روی این پاها
بی کمکِ کسی بشه پاشم
عطیه نادریان
ZibaMatn.IR