شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
جوانی به بر کرد رخت سفرچو پیری رسید و عصا زد به در...
ئه گر نه مرمله پیری دا، بۆت ده سه لمێنم،که هیچ دارێک ناتوانێت وه ک منبۆت ببێت به گۆچان!◇اگر نمردموقتی پیری شدی، به تو اثبات خواهم کردکه شاخه ی هیچ درختی همچون منبرایت عصا نمی شود!شعر: برگردان: ...
خیره نگاهم می کنی و منواسم قدم برداشتن سختهاز زندگی چیزی نمی فهممدنیای من محدود به تختِخوشبخت بودن از نگاه توشاید فقط به داشتنِ پولهحرفامو اونی خوب میفهمهکه مثل من یه عمره معلولهاین انتخابم نیست، باور کناینا همش تقصیر تقدیرهپاهام گرچه خیلی بی جونهاصلا جلو رامو نمیگیرهغیر از یه حس تلخِ دلسوزیچیزی توو چشم مات مردم نیستای کاش می شد داد زد : مردمچاره ی درد من ترحم نیستمن آرزو دارم که یه لحظهبدونِ ویلچر و عصا ...
آن پیرمردکه عمریعصای دست همه بودامروزتوان خرید عصای خود را ندارد...
ساعات ما در هنگام عشق، بال پرواز دارند؛ در غیاب آن، عصا دارند....
هر پیامبری معجزه ای داشتیکی نفسشیکی عصایشو دیگری کتابشاما توهیچ یکاز این ویژگی ها را نداشتیمنتنها به گل سرخیمیان موهایتایمان آوردم ......
تاریک شدهست چشم بیتوما را به عصا چه میفریبی...
زیاد است انتظار معجزه از من که فرتوتم پیمبر نیست هر پیری که در دستش عصا دارد...