نباید میان این فصل بی فصلی ماند، باید رها شد حتی اگر یاس و ناامیدی بر پیکره عالم سایه گسترده باشد ،تو باز هم می توانی نقطه پرگار دنیای خودت باشی و جانت را از این خزان رهاسازی، چراکه جهان هر چقدر هم که زمستان و سوز ببیند باز یادش نمی رود که بهاری هست . عقربه های ساعت در تلاشند تا تو را از ساحل پر تلاطم بی پناهی نجات دهند، نباید در صف انتظار ایستاد و ناامید شد باید تافته جدابافته این جماعت شد و حتی اگر یکی از پایه های میز بودنت هم لنگید باز باید بلند شوی و بساط خوشبختیت راروی زمین پهن کنی.
صدای تیک تاک ساعت و آواز های سرخوش زندگی را می شنوی ؟
نوازش های نسیم ، هم نفس با عقربه های ساعت ، شن ها ی بیابان را به رقص در آورده، و تا انتهای بی کرانگی ها می کشاند . باید از تراکم تاریکی گریخت و از بند این حصار نامرئی رها شد و رو به جلو حرکت کرد ؛ نمی دانم که باید با عقربه ها هم سفر شوم یا در مسیر اهداف و آرمان هایم روز به روز جلوتر برم و جلوتر از خط زمان باشم ؛ اما می دانم که باید تاخت و پیش رفت ، باید همچون شقایق از خویشتن رها گشت و به قصر سبز آرزو ها رسید . وقتی عادت ها را کنار بگذاری و با جماعت یکرنگ شوی ، هیچ وقت از این انتظار رهایی نمی یابی و به ساحل مقصد نمی رسی ، گاهی برای پیروزی باید متفاوت ترین باشی ؛ آری باید به هر قیمتی هم که شده این ریسمان را بدری و حتی بر خلاف جریان آب شنا کنی.
ZibaMatn.IR