گفت عاشق می شوم, رفت و حقایق را شکست.
مست مستم بود اما باز جامم را شکست
لحظه ای بر تار مویش شاعری کردم ولی
برف و بوران از غضب بارید و زلفش را شکست
گفت یوسف می شوم, اینبار عاشق می شوم
تاکه آن درها برویم باز شد در را شکست
رفت و رفتم، ماند و ماندم، عاقبت پایم شکست
تازگیها قاب آن عکس قدیمی هم شکست
با نگاهی آمدی افسونگر قلبم شدی
آن دو پلک بسته ات این بار قلبم را شکست!
ارس آرامی
ZibaMatn.IR