زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

از پنجره اتوبوس بیرون را مینگرم ...عابرانی هیجان زده و پر جنب و جوش ،ماشین ها و موتور هایی که به سرعت و با تلاش بدنبال راه گریزی از ترافیک به جلو چشم دوخته اند ؛نور خورشید رو به سرخی میرود غروب شهر دلگیر و پر از دود ؛مردمانی غرق تفکر که نان شبشان وابسته به دویدنشان از طلوع صبح تا بوق شب است ؛پسر بچه ها و دخترانی گلفروش در تمنای نگاهی از سر نیاز به ماشین ها آویزان میشوند ؛ صدای همهمه ی شهر مثل آوار روی سرم خراب میشود ...
اتوبوس آرام،مسافرانی خسته از یک روز پر مشغله را همچون گهواره ای به خواب میکشد..
رادیو اهنگ ملایمی پخش میکند مثل لالایی مادر..
بیرون اتوبوس و داخل را که مقایسه میکنم تضاد شدیدی از هیاهو و تلاش و یک آرامیدگی و فسردگی عجیب را همزمان در مردمان میبینم.
مردمانی امیدوار و ناامید ...
دو بعد از یک همزمانی دردناک
کاش کسی بود تا تعادل را به ما مردمان می آموخت...
کاش تا قبل از انکه دیر شود میفهمیدن که لحظه های عریان خود را جامه ی از اندوه گذشته و حرص آینده نپوشانند و لحظه ها را نفس بکشند و امیدشان برای نانشان به آن باشد که جانشان داد.
ZibaMatn.IR

متن فتانه حضرتی(پیچک) ارسال شده توسط
متن فتانه حضرتی(پیچک)


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن