
متن فتانه حضرتی(پیچک)
متن و اشعار فتانه حضرتی(پیچک) @fattaneh_hazrati_pichak
دریافت عشق آسونتره یا پرتاب پیکان الهه ی عشق؟
ما انسانها عاشق می شویم تا خصوصیاتی همچون شجاعت ،پشتکار،قدرت،جسارت را که در خود نمی یابیم در جفتمان بیابیم.و آن خصوصیات منفی که در نیمه پنهان وجودمان هست مثل ضعف،ناسازگاری،خشم و ... را در نیمه گمشده مان نبینیم.
از اینرو برای...
(بی پروا)
در هر دم و بازدمم
در رگ و پیوند من
در غم پنهان من
در جان و تنم
پیدا و ناپیدای منی
همچون پیچکی
از ساقه های خشک و عریان من
می پیچی و بالا می روی
فزاینده و بی پروا
پیچک سبز خیال منی
تو خدای منی...
(شعر)
من زنی شاعرپیشه ام
از من ساده عبور نکن
من سال هاست تشنه ی یک دیدن ساده ام
با چشم هایت مرا ببین
با لب هایت نام مرا صدا بزن
با دست های مهربانت روح مرا لمس کن
تا در من شعر شوی
من حس یک شاعر را به...
(دلبر)
همه ی راه ها و کوچه ها
برای من به یکجا منتهی می شود
در ذهنم تو را می خوانم
با نگاهم تو را جستجو می کنم...
کاش در کوچه های عاشقی
کنار گلدان های شمعدانی
دستانت را پیچک تنم می کردی
تا با تو عبور کنم
از...
✍🏻جایی خواندم نوشته بود خدا کند یک اتفاق غیر منتظره بیفتد وسط زندگیمان ؛خدا کند این پاییز که گذشت ،زمستان نیامده ،بهار شود...خدا کند درختان خشک سبز شوند،خدا کند خدا به تنهایی مان رحم کند و....
وقتی فکر میکنم چه آرزوهای عجیبی ست...
گفتم خدا کند که همه چیز درست...
(عشق)
دستم را بگیر
به دنبال من بیا
تا تو را با حریم امن نگاه پر از نیاز خود آشنا سازم
با من بیا
تا تو را به خلوت ترین کوچه های دلم
قدم زنان ببرم
با من بیا به خلوت شبانه ام
تا زیباترین واژه هایم را
که آبستن...
ما در تمام زندگی تجربه های زیادی از لذت و سرخوشی،شکست و ناکامی ،تحقیر ها و سرزنش ها و تشویق ها و موفقیت ها را با تمام وجود درک میکنیم.
اما میل شدید آدمی به رنج است ناخود اگاه دردها و رنجها بیشترین ماندگاری و فشار را به ما تحمیل...
(عطش)
آنگاه که در سایه ی مبهم شب
در بستری چمنزار
از آسمان شب
عشق می بارید
در سکوتی بی پروا
در راهرویی مملو از کاج های خاموش
قدم زنان در رگ های تنم
به استقبال عشق آمدی
نفس هایت را در بارشی شجاعانه
به اندام خسته ام دمیدی
...هجوم...
(پروانه)
دستم را بگیر
به دنبال من بیا
تا تو را با حریم امن نگاه پر از نیاز خود آشنا سازم
با من بیا
تا تو را به خلوت ترین کوچه های دلم
قدم زنان ببرم
با من بیا به خلوت شبانه ام
تا زیباترین واژه هایم را
که آبستن...
🌱(پیچک سبز خیال)
عشق غمناکم
با بیم زوال
تن من را می لرزاند
چون به او می نگرم
تک درختی است آزاد
و من آن پیچک سبز خیال
که بر او
همچو بند نافی گره خورده تنگ آویزانم
و میدانم دست سردی آخر
در تب زرد خزان
برگ های سبز...
✍🏻ما بین اهداف ی چیزی هم هست به نام زندگی که باید ازش لذت ببری.
تا کی برای رسیدن به قله های ثروت و تحصیلات و مقام ،خوشبختی امروزتو به آینده موکول میکنی؟
زندگیت رو جوری پیش ببر که خوشبختیت و
شادیت لنگ حضور چیزی یاشخصی نباشه.👍🏻
مسیر رسیدن به...
در سکوت شهر
در پس دیوارهایی کاه گلی
میان کوچه ی قهر و آشتی
مات و حیرانم
من از درز دیوارها
صدای همه همه ی دخترانی شاد
با جامه هایی به رنگ سرخابی
با انارانی به دست را میشنونم
که مستانه در جستجوی عشق
با لب هایی به رنگ خون...
🌱به همان سبک خودت
به همان شیوه ی لبخند خودت
به صفای دل یکرنگ خودت
به نگاه افسونگر و دلبند خودت
به تمنای دستان گره خورده به دستان خودت
به کلامت سوگند
که وجودت ای دوست
به همان سبک خودت
به صمیمیت و صفایت در عشق
شیوه و رنگ خدایی...
✍🏻عبارت تاکیدی:هر نهالی با امید روزی جوانه میزند،امید را در خانه ی دلمان با رویا زنده نگه داریم.
🌱
نهال،دختر آخر پروین دخت، هرروزصبح به محض چشمک زدن خورشید، ازلابلای پرده ی تور اتاقش، به آرامی با سرانگشتان ظریفش ، پلکهای هنوز در خواب مانده از رویایش را، نوازش میداد...
✍🏻دلم میخواهد برای فرار از روزمرگی ها راهی پیدا کنم یک راه زیر زمینی یا تونلی رو به سرزمین عجایب ،سرزمینی بی قانون و بی قاعده،با اتفاقاتی عجیب و ماجراجویانه،سرزمینی خیال انگیز و رویایی ،بدون باید ها و نبایدها؛با کلیدی سحر آمیز از سه پر ؛ کوچک و کوچکتر شوم...
✍🏻از بد فاجعه نسازیم.
چقد اخبار بد رو به دیگران منتقل میکنی؟
ما انسانها عادت داریم از هر اتفاقی در دنیای اطرافمان فاجعه بسازیم،هر اتفاق به ظاهر ناخوشایندی به شدت بر روحیه و حال و احوال ما تاثیر می گذارد و بازتاب ناراحتی ما به اطرافیانمان منتقل می شود و...
🧚🏻♀️نشانه ها را دنبال کن
نشانه ها تو را به سر منزل جانان میبرند.
✍🏻داستانک:از کنار شمشادهای خیس از شبنم، پاورچین پاورچین گذر کرد، پشت پرچین اندکی مکث کرد؛ خورشید از بام کوتاه صبح خود را بالا می کشید و تلالو انوارش از لابه لای پرچین، صورت زمخت و مردانه...