بغض ها چاره ندارند، گلوگیر شدند
اشک ها تاب ندارند، سرازیر شدند
جاده هایی که پُر از شوق رسیدن بودند
در پس حادثه ها سخت نفسگیر شدند
گرگ ها سیطره دارند به جنگل، وقتی
شیرها زخمی و درمانده به زنجیر شدند
حق پرواز ندارند کبوترهایی
که اسیر قفس کینه و تزویر شدند
و زمان تلخ تر از قهوهٔ تلخ من و توست
فال ها غمزده و فاجعه تعبیر شدند
شعرها درد ندارند اگر، شاعرها
با غزلوارهٔ بی دغدغه درگیر شدند
روزها در گذر و خاطره ها می مانند
و چه زود آمدن ثانیه ها دیر شدند،
ارس آرامی
ZibaMatn.IR