👌شعر غزل خداحافظی
روزی رسد ازنزدتان گریان ونالان میروم
یک روز می آید اجل من هم شتابان میروم
من خودنمیدانم که درگرمایِ تابستان روم
پاییز باشد یا بهار یا در زمستان میروم
مردم همه دنبالِ من پیر وجوان درحرکتند
تنها خدا داند که من نالان وگریان میروم
من خود نمیدانم هوا در روزِ مرگم چون بُوَد
در یک هوایِ گرم یا در زیرِ باران میروم
من میروم ای دوستان یک روز تا نزدِ خدا
دانم ولی با کوله باری از گناهان میروم
من میروم ای دوستان یک روز از نزدِ شما
من با امیدِ بخشش و لطفِ عزیزان میروم
دارم امیدِ مغفرت من از خدایِ مهربان
من با امیدِ عفوِ او تاسویِ رحمان میروم
دستم به دامانِ علی دارم امیدی از حسین
بلکه شفیعِ من شوند جمعِ امامان میروم
زحمت ندارم بر شما آیید بر تشییعِ من
گر خوب بودم یا که بد ازجمعِ خوبان میروم
دارد حسینِ صالحی یک التماسی از شما
با آرزویِ مغفرت از جمعِ یاران میروم
✅شعراز:حسین صالحی
ZibaMatn.IR