امروز روز گرم و سختی بود. مشغله روزمره و گرانی، تورم. افزایش دو برابری اجاره به صاحب خانه هیچ چیز نتوانستم بگویم. الان که این را می نویسم در اتوبوس خط واحد کهنه هستم که آرام مرا به سمت خانه می برد. جایی که تو منتظرم هستی. با همان لبخند همیشگی و زیبایی خاص .
در را برایم باز میکنی و دیدن چشمان آهو مانندت برای کل روز بس است. حال اینکه تو آنقدر خوب هستی که مرا محکم بغل میکنی و می بوسی دیگر حرفی برای افکار منفی و خستگیم نمیگذاشتی لباس عوض میکنم و چای عصرانه مان را با هم می نوشیم . دست پر مهرت را روی دستم انداختی و لبخند میزنی و من که ماتم برده روی قاب عکست، تو یک سال و نیم است که مرده ای🖤
درد فراق را به کدامین مطب ببرم؟
رفع غم حبیب کار طبیب نیست !!
ZibaMatn.IR