شکستم!
من به شکستن عادت دارم.
من به شنیدن صدای ریز و آروم ترک خوردن احساساتم عادت دارم.
به اینکه حواسم نباشه و دوباره خودم رو برای بهت نزدیک شدن به در و دیوار بزنم و اشتباهی پام بره روی خرده های شکسته و دستم موقع جمع کردنشون اون قدر عمیق ببره که تا چندثانیه نفسم از درد بالا نیاد،
عادت دارم.
من عادت دارم که تمام اون تکه ها رو پیدا کنم؛
از روی زمین، از زیر میز، از کنار کابینت، از زیر پات!
من به شستن اون خرده شیشه ها بعد خشک شدن رد خون؛
به کنار هم چیدن و چسب زدن دونه دونه قطعه هاش؛
به صاف نگه داشتن و فوت کردنشون برای محکم شدن؛
به جاگذاریشون سر جای قبلی و قول دروغ دادن برای التیام بخشیدن به زخم هاشون؛
و دوباره به سمت تو اومدن؛
عادت دارم.
- کتایون آتاکیشی زاده
ZibaMatn.IR