سر به زیر انداخته، سوی خیابان می رود!
با نگاهِ شرمساری در پی نان می رود!
یک جهان قرض و نداری، خرده ای هم پولِ خرد
با گناهِ "هیچ داری" او به زندان می رود!
دختر یک دانه اش با یک بغل اندوه و غم
هر زمان دور از پدر تا دادن جان می رود!
هرنفس نبضِ زمانه می زند او را زمین
زیر بار فقر، شادی ها چه آسان می رود!
بی پدر، با مادری بیمار اکنون دختری
در پیِ کار است و با چشمان گریان می رود.....
کی تو دیدی کودکی نان آور خانه شود؟
او که با صد آرزو سوی دبستان می رود..!
تیره گشته این جهان از لکه های فقر و درد
مثل شب هایی که از آن ماهِ تابان می رود!
صدهزاران کودک کار و فلک ها بی نوا
بارالها کی چنین حالی به پایان می رود؟!
خسته ام دیگر از این سرما و یخبندان غم
کی بهاران می رسد؟ کی این زمستان می رود؟
ZibaMatn.IR