و از این روزهای غمگین ام با قامتی خم فرار کرده ام
یک روز خواهی آمد ولی حیف نامهربانم فرار کرده ام
دست از تو نه تن از تو شسته ام بی پناهیم پهن است
تا که دوباره لبخند را اتو بکشم از تن غم فرار کرده ام
ازچشم تو دیگر غزلی نجوشید چشمه شعر تو خشکید
آغوش تو یخ بسته و سرد ست رو به جهانم فرار کرده ام
توی جیبم کینه ها ریختم مشتی ازخاطره تیز مثل تیغ
بار سفر بستم در آخر آه از روز سیاهم فرار کرده ام
و از این روزهای غمگین ام با قامتی خم فرار کرده ام
اگر روزی بازگردی نیز بدان از خودم هم فرار کرده ام
ZibaMatn.IR