100 متن کوتاه خورشید ۱۴۰۴ جدید 2025
متن های کوتاه درباره خورشید
100 متن کوتاه خورشید ۱۴۰۴ جدید 2025
کپشن خورشید برای اینستاگرام و بیو واتساپ
تو مثل روز روشنی
همان قدر روشن که ماه
همان قدر پر نور که خورشید
و همان قدر ، زیبا ...
رعنا ابراهیمی فرد

Sun lights up the daytime
And moon lights up the night
نور خورشید روزهامون رو روشن میکنه
و نور ماه شبهامون رو مهتابى میکنه

آرام باش ای دل غمگین!
از شِکوه بس کن؛
پشت ابرها هنوز خورشید می درخشد؛
سرنوشت تو همان است که دیگران دارند.
در هر زندگی باید بارانهایی فرو ریزد و برخی روزها تیره و حزن انگیزن باشند.

تو مثل یه خورشید
تابیدی به منِ تاریک...
از اَبرای تیره که فاصله میندازن بینمون، بیزارم...

رخ زیبای تو
هر صبح تماشا دارد
خنده کن تا ز گلستان لبت، گل بارد
باز کن دیده که
خورشید کند جلوه گری
ناز کن تا همه عالم به تو دل بسپارد...

هیچ شبی پایان زندگی نیست. از ورای هر شب دوباره خورشید طلوع می کند و بشارت صبحی دیگر می دهد این یعنی امید هرگز نمی میرد.

صبحها وقتی خورشید در میآید متولد بشویم
هیجانها را پرواز دهیم ...
روی ادراک فضا، رنگ، صدا، پنجره گل نم بزنیم ...
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت
پُر و خالی بکنیم

صبح است و خورشید
با انگشتان طلایی
می کوبد بر پنجره ات ؛
بیدار شو! بگذار زندگی
از دریچه ی چشمان تو آغاز شود...!
️️️

جمعه ها
کودک درونت را بیدار کن
و زیر تابش مهربان خورشید
سایه دلگیرى را
از سرِ این روزِ زیبا کم کن !
به دنیا ثابت کن
شادى در مُشتِ خود توست
و این وصله ها به تنِ روزهاى تو نمى چسبد!

آرزو دارم؛
خورشید، رهایت نکند
غم، صدایت نکند
ظلمت شام، سیاهت نکند
و تو را از دل آنکس که دلت در تن اوست
حضرت دوست جدایت نکند

زن طلاییست که عاشق شدنش اجبار است
همچو برگیست که گریان شدنش اخطار است
مثل ماه است که در پرده شب الماس است
همچو خورشید که زیبا شدنش تکرار است
روز زن و روز مادر مبارک

در زیر بوته ی گُل سرخ
خورشید
شعاع های زرّین خود را
در میان علف ها
ظریف می بافد
و آب
رهگذرِ همیشگیِ غربتِ دشت
از میانِ بافته ها
خاطرات را می شکافد ...

صبح آمده از پنجره با نور و هیاهو
خورشید و گل و معجزه و بوسه وجادو
بگذار که امروز فقط روز "تو" باشد
بگذار گره باز شود از خم ابرو...

سایه را در بَر گرفتی تا رَهَم را گم کنم؟!
لعنتی، خورشید در چَشمِ تو غوغا می کند.
شیما رحمانی

تو همیشه شبیه طلوع آفتابی،
خورشید، تاب و توان به زمین می دهد و
تو هم به دل من...
شعر: سبزه برزنجی
برگردان: زانا کوردستانی

زندگی خودتون رو با دیگران مقایسه نکنید
هیچ قیاسی بین ماه و خورشید وجود نداره
اونها زمانش که برسه هر دو میدرخشند

فرقی ندارد
چه ساعت از شبانه روز باشد
صدایت را که می شنوم
خورشید در دلم طلوع می کند
من هیچ ام
و تُ
در تمامِ هیچِ من همه ای

من آرزوی بال نخواهم کرد
اندیشه ی محال نخواهم کرد
خورشید را خیال نخواهم کرد
یک ذرّه قیل و قال نخواهم کرد
هر کار خواستی بکن اصلاً تو !
من خسته ام.. سوال نخواهم کرد .

پشت به آفتاب می نشینم
و فکر میکنم
اگر تمام گل های آفتابگردان
به خورشید پشت کنند
خورشید خاموش خواهد شد؟

غمگینم همانند خورشیدی که در پایان روز از ناامیدی ندیدن عشق دیرینه اش آسمان را به خون می کشد :)
یلدا حقوردی

نیستی
و در نبودنت
از سردی فاصله می لرزم
برف دوری ات
قلبم را سفیدپوش کرده
و من با نگاهی منتظر
خیره ام به جاده ای سفید
تا که خورشید نگاهت
به فریادم برسد
مجید رفیع زاد

طلوع دوباره خورشید زندگیت را
در زیباترین فصل سال تبریک می گویم
با آرزوی طلوع خوشبختی ها و غروب غم هایت
تولدت مبارک

همانگونه که خورشید
هرگز از تابش باز نمی ایستد
قلب من نیز هرگز از دوست داشتنت
دست نخواهد کشید

به صبح می مانی
به طلوع عاشقانه خورشید
به طراوت نسیم سپیده دم
و آن هنگام که
آغوشت بزرگترین آرزوی من است..
️️

حتے تاریڪ ترین
شب نیز پایان خواهد یافت!
و خورشید خواهد درخشید
روزهای خوب خواهند آمد
به امید فردایۍ روشن ڪہ
به آرزوهاے امروزمان برسیم

آسمان خورشید را
میان بازوان خودش گرفته
توهم بیا
بغلم کن و با بوسه ای
صبحم را بخیر کن..️
️️️

خورشید روزی دو بار طلوع نمیکند ، ما هم دوبار به دنیا نمی آییم ؛ هر چه زودتر به آنچه از زندگیات باقی مانده بچسب ...

و آنگاه ، حضور،حضور،حضور تو
چنان برافروخته ام می دارد
که سایه ام حتی زمین را می سوزاند.
بمان! بمان و بگذار همچنان رشک خورشید باشم.

هر صبح دلم را،
را به خیالت گره می زنم
باشد که از آن خورشیدی زاده شود
تا دوست داشتنهایم را،
به تو برساند...!

امروز خورشید بیشتر می درخشد. ماه زیباتر می شود. ستارگان درخشان تر ظاهر می شوند.
همه اینها به خاطر جشن تولد توست مامان نازم .
تولدت مبارک زیبای دوست داشتنی

چشم های تو
زادگاه خورشید است
نگاهم که می کنی
صبح در دیدگانم حلول می کند
روشن می شوم
نور می گیرم
و در تقویم باغچه خیالم روزی دیگر
رقم می خورد

صبح یعنی
من هر روز
دلتنگی ام را دم کنم
و تو خورشید را نور بدهی،
صبحِ من، با دلتنگی آغاز شود
و صبحِ تو با دوست داشته شدن...
️️️

چشم هایت...
نور می تاباند و صبح عشق را به پنجره می کوبد!
طلوع در چشم های توست...
خورشید هیچ کاره بود...

خورشید هر روز
طلوع میکند
در کشاکشِ ابر و آفتاب...
اما تو در هر
حالتی از آسمان
گرم می تابی...
داغ می نوازی...
و پر نور میکنی
دنیای من را....

برای صبح شدن
نه به خورشید نیاز است
نه خنده های باد
چشم هایت را که باز کنی
زندگی عاشقانه طلوع خواهد کرد️
️️️

زیبایی چشمانت به تن من گرمایی می بخشد
که خورشید با زمین می کند.
وای نور چشمانت را که نگو مثل ماه است...

در باغ های دور
هزار چشمِ زرد رنگ
با درخشش و گرمیِ ظهرِ تابستان
سلام می کنند
آفتابگردان های درشت
رو به خورشید، با نورهای زرد
سرود می خوانند
گویی هنوز ون گوگ نشسته و
گرمِ نقاشی ست ...

برمی خیزم پنجره را باز میکنم
در نبودنت تمامِ خورشید و
"صبح" را به ضیافتِ خانه
دعوت می کنم.
باید بی تو به رقّت باریِ...
زندگی، گردن خم نکنم.!

صبح
باور عشق است
در لبخند آسمانی تو
وقتی
چشم هایت را باز می کنی
و عطر نگاهت را
بر خورشید می پاشی
تا غزل غزل
روشنی بسراید

بیا امشب کمى عاشقترم باش
به مرداب دلم نیلوفرم باش
تو که خورشید مردادم نبودى
بیا ماه شب شهریورم باش

و سوگند به تقدسِ نامت،
که فراموش کردنِ تو برایِ من؛
مثلِ پاک شدنِ خورشید است
از حافظه یِ آسمان.

طلوع زیباست ولی
باید خورشید را در آغوشِ غروب خفه کرد
نوری که نتوان با آرامش نگاهش کرد
بمیرد بهتر است

سپیده دم
دم سپیده گرم
که با آمدنش بیدارم کرد
و برای خورشید
چای و صبحانه براه کرد
و گفت
حق من نیست
و رفت
من نمیدانستم
که چرا سپیده عمرش کوتاست...

چون ابرِ بهار اگر که می باریدی
سرسبز ترین دشت،مرا می دیدی
دیدی که دلم کویر لوت است ولی
خورشید شدی و بیشتر تابیدی

نگاه کن!
فقط تومی توانی
قدم بزنی
بر شانه های این تاک
و رّد پایت از حافظه خورشید پاک نشود
مریم گمار ۱۴۰۲/۳/۲۸

به رنگ های سپیده دم بیدار
از خوابی تازه، در کنارم بیدار
در آغوش شعاع های خورشید
دریغ این لحظه ها که می شنوم صدا
جرعه های نورت در خورشید تازه
صبحی زیبا دیدم، هر ذره ای تابید
غزل قدیمی

هر کجا که رفتم،
شب یلدا بود!
دلم نیامد که به شعرهایم بگویم:
خورشید را ندیده ام!
شاعر: سردار قادر
برگردان به فارسی:زانا کوردستانی

قسم به شکوفایی لبخند
که خورشید تابان صبح
از گوشه ی لب های توست
که طلوع می کند
برخیز جانم
تا که روزم روشن شود
با تبسم عاشقانه ی تو
مجید رفیع زاد

مرا نه آسمان برمی تابد نه زمین
نه باد نه باران
نه ماه نه خورشید
نه کوه نه دریا،
تویی
که به ماه و خورشید و فلک
فرمان می دهی
عاشقانه دورم بگردند

گل آفتابگردان را گفتند: چراشبها سرت را پایین می اندازی؟ گفت :ستاره چشمک میزند، نمیخواهم به خورشید خیانت کنم.....

بدون تو اینجا چقدر سوت و کور و ساکت است
روزهای من درست مثل شب، گوری تاریک است
مردم بروید و از خورشیدم سوال کنید
که چرا از زمین انقدر فاصله دارد و دور است

آفتاب را....️
دوخته ای به لب هایت!
آدم دوست دارد...
هر روز خورشیدش...
از لب های تو طلوع کند...
آدم اگر آدم باشد...
دوست دارد... روی لب های تو جان بکند،،،️

در خانه من خورشیدی است
بی وقفه می تابد
ومن برایش آسمان می شوم
مبادا غروب کنی
که این آسمان
تا ابد تاریک شود ....

مرا به رجعت خورشید باور است هنوز
دل بستهایم به صبح سپید، به سپیدی بلندترین تیله خورشید
دل بستهایم به زندگی، با ما باشید.
.

عطر کلام اهنگینت
خورشید را تسخیر می کند
ومن به لطف صبح بخیر هایت
فاتح قله ی نور میشوم
صبح من باتو
یک حکایت شنیدنیست
حکایت دو فنجان چای که هیچ وقت
گرم نوشیده نمی شود..

کمی بخند
بگذار همه بفهمند
خورشید
فقط جسم کوچکیست
که در مقابلِ تو
دارد درس پس می دهد
بخند،
که لبخند تو گرم ترین
حسِ دنیاست
