زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

در سیاهی ظلمت زای ذهنش آواره و سرگردان ، پَرسه می زند

این طرف و آن طرف ،
در تاریکی وحشت زای ذهنش ،
صدایی می آید
گوش می دهد،

بله ... کوفتن در !
آنچنان می کوبند که انگار گریزان است.
شتابان می زند شاید پناهگاهی بیابد.
اما...
صدا از کجا می آید !؟
از کدام طرف !؟
از کدامین سو !؟

مات و مبهوت می پرسد،
کی هستی ؟؟
با شتاب می کوبد.
می گوید؛که،
منم خودِ تو ...

در جایش می خشکد،
خودِ من ... !!؟

پس این شخص کیست اینجا ایستاده که من پشت آن دَرم ...!!؟
ِمی شنود...
تو سایه ای بیش نیستی...
خودِ تو منم !!!

با پایی برهنه به افکارش پناه می بَرد
بادستانی لرزان ، چشمانی هراسان و افکاری پریشان در را می گشاید.

اما ، به کجا پناه بَرد ...
به کدامین خانه !؟
از کدامین انسان !؟
با چه آوایی کمک بطلبد ...

مگر کسی هست از او بپرسد ...
چرا پریشانی !!؟
آن پس جواب دهد
گناهی کرده ام و از وجدان خود گریزانم...

سوختن و ساختن همین ماند و بس
دست کمک از کِه می خواهی ...!؟

ساناز ابراهیمی فرد
ZibaMatn.IR

art.saniebra@ ارسال شده توسط
art.saniebra@


ZibaMatn.IR


انتشار متن در زیبامتن