موضوع : دفترچه خاطرات🌿📖
------------------------------------------------
در حال رفتن به مدرسه
مردی که تمام صورتش را پوشانده بود
به سمتم آمد ، چیزی را زیر لب زمزمه کرد
و من آرام چشمانم را بستم.
مرد زیر لب زمزمه میکرد :
تو دفترچه خاطراتتو توی خونه من جا گذاشتی
من بعد از باز کردن چشمانم
در خانه ای در وسط جنگل راها شده بودم .
موسیقی با صدای بلند در حال پخش شدن بود
مه همه جا را پوشانده بود ، صدای باران
که به بام خانه برخورد میکرد بسیار زیبا بود.
در آنجا کسی در گوش من زمزمه میکرد :
من دستامو توی موهایت میکشم
تو میخواهی انگشتانت را به موهای من بکشی
اما درد های من خیلی ضخیمه ولی اشکالی نداره نوعی بافت ضخیم مو وجود داره
مثل یک رویا بود
اما در آن رویا کسی جزء من زندگی نمیکرد ...
------ترجمه به زبان انگلیسی-------
Subject: Diary🌿📖
----------------------------
𝒪𝓃 𝓂𝓎 𝓌𝒶𝓎 𝓉𝑜 𝓈𝒸𝒽𝑜𝑜𝓁, 𝒶 𝓂𝒶𝓃
𝓌𝒾𝓉𝒽 𝒽𝒾𝓈 𝓌𝒽𝑜𝓁𝑒 𝒻𝒶𝒸𝑒 𝒸𝑜𝓋𝑒𝓇𝑒𝒹
𝒸𝒶𝓂𝑒 𝓊𝓅 𝓉𝑜 𝓂𝑒, 𝓂𝓊𝓉𝓉𝑒𝓇𝑒𝒹
𝓈𝑜𝓂𝑒𝓉𝒽𝒾𝓃𝑔 𝒶𝓃𝒹 𝐼 𝓈𝓁𝑜𝓌𝓁𝓎
𝒸𝓁𝑜𝓈𝑒𝒹 𝓂𝓎 𝑒𝓎𝑒𝓈.
𝒯𝒽𝑒 𝓂𝒶𝓃 𝓌𝒶𝓈 𝓌𝒽𝒾𝓈𝓅𝑒𝓇𝒾𝓃𝑔:
𝒴𝑜𝓊 𝓁𝑒𝒻𝓉 𝓎𝑜𝓊𝓇 𝒹𝒾𝒶𝓇𝓎 𝒾𝓃 𝓂𝓎 𝒽𝑜𝓊𝓈𝑒
𝒜𝒻𝓉𝑒𝓇 𝑜𝓅𝑒𝓃𝒾𝓃𝑔 𝓂𝓎 𝑒𝓎𝑒𝓈, 𝐼 𝓌𝒶𝓈
𝓁𝑜𝓈𝓉 𝒾𝓃 𝒶 𝒽𝑜𝓊𝓈𝑒 𝒾𝓃 𝓉𝒽𝑒 𝓂𝒾𝒹𝒹𝓁𝑒 𝑜𝒻
𝓉𝒽𝑒 𝒻𝑜𝓇𝑒𝓈𝓉.
𝒯𝒽𝑒 𝓂𝓊𝓈𝒾𝒸 𝓌𝒶𝓈 𝓅𝓁𝒶𝓎𝒾𝓃𝑔 𝓁𝑜𝓊𝒹𝓁𝓎
𝒶𝓃𝒹 𝓉𝒽𝑒 𝒻𝑜𝑔 𝓌𝒶𝓈 𝒸𝑜𝓋𝑒𝓇𝒾𝓃𝑔
𝑒𝓋𝑒𝓇𝓎𝓉𝒽𝒾𝓃𝑔, 𝓉𝒽𝑒 𝓈𝑜𝓊𝓃𝒹 𝑜𝒻 𝓉𝒽𝑒 𝓇𝒶𝒾𝓃
𝒽𝒾𝓉𝓉𝒾𝓃𝑔 𝓉𝒽𝑒 𝓇𝑜𝑜𝒻 𝑜𝒻 𝓉𝒽𝑒 𝒽𝑜𝓊𝓈𝑒 𝓌𝒶𝓈
𝓋𝑒𝓇𝓎 𝒷𝑒𝒶𝓊𝓉𝒾𝒻𝓊𝓁.
𝒯𝒽𝑒𝓇𝑒 𝓈𝑜𝓂𝑒𝑜𝓃𝑒 𝓌𝒶𝓈 𝓌𝒽𝒾𝓈𝓅𝑒𝓇𝒾𝓃𝑔
𝒾𝓃 𝓂𝓎 𝑒𝒶𝓇: 𝐼 𝓇𝓊𝓃 𝓂𝓎 𝒽𝒶𝓃𝒹𝓈
𝓉𝒽𝓇𝑜𝓊𝑔𝒽 𝓎𝑜𝓊𝓇 𝒽𝒶𝒾𝓇
𝒴𝑜𝓊 𝓌𝒶𝓃𝓉 𝓉𝑜 𝓇𝓊𝓃 𝓎𝑜𝓊𝓇 𝒻𝒾𝓃𝑔𝑒𝓇𝓈
𝓉𝒽𝓇𝑜𝓊𝑔𝒽 𝓂𝓎 𝒽𝒶𝒾𝓇
𝐵𝓊𝓉 𝓂𝓎 𝓅𝒶𝒾𝓃𝓈 𝒶𝓇𝑒 𝓋𝑒𝓇𝓎 𝓉𝒽𝒾𝒸𝓀, 𝒷𝓊𝓉
𝓉𝒽𝑒𝓇𝑒 𝒾𝓈 𝓃𝑜 𝓅𝓇𝑜𝒷𝓁𝑒𝓂, 𝓉𝒽𝑒𝓇𝑒 𝒾𝓈
𝒶 𝓀𝒾𝓃𝒹 𝑜𝒻 𝓉𝒽𝒾𝒸𝓀 𝓉𝑒𝓍𝓉𝓊𝓇𝑒 𝑜𝒻 𝒽𝒶𝒾𝓇
𝐼𝓉 𝓌𝒶𝓈 𝓁𝒾𝓀𝑒 𝒶 𝒹𝓇𝑒𝒶𝓂, 𝒷𝓊𝓉 𝓃𝑜 𝑜𝓃𝑒
𝓁𝒾𝓋𝑒𝒹 𝒾𝓃 𝓉𝒽𝒶𝓉 𝒹𝓇𝑒𝒶𝓂 𝑒𝓍𝒸𝑒𝓅𝓉 𝓂𝑒...
ZibaMatn.IR