از زمزمه دلتنگیم از همهمه بی زاریم نه طاقتِ خاموشی، نه تابِ سخن داریم
آوار پریشانی ست رو سوی چه بگریزم؟ هنگامه ی حیرانی ست خود را به که بسپاریم؟
تشویش هزار “آیا” وسواس هزار “اما” کوریم و نمی بینیم ورنه همه بیماریم
دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته ست امروز که صف در صف خشکیده و بی باریم
دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را تیغیم و نمی بریم ابریم و نمی باریم
ما خویش ندانستیم بیداریِمان از خواب گفتند که بیداریم گفتیم که بیداریم
من راه تو را بسته تو راه مرا بسته امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
ZibaMatn.IR