👌غزل
روزگاری شدکه من مست وخراب باده ام
خودنمیدانم که رندم یابه شدت ساده ام
یک زمانی عشق درجان ودلم جاکرده بود
سردوبی روح است دیگرایندل واین خانه ام
درجوانی شادبودم خنده هاکردم همی
اینک اماذوق وشوقم نیز ازکف داده ام
روزگاری اهل مسجدبودم وغرق دعا
من زمسجددورگشتم درره میخانه ام
من نمیدانم چرامن این چنین بیخودشدم
کی کجاکج رفته ام ازراه خودازجاده ام
مقصدمن خانه بودومسجدوبازارشهر
ازچه راهی شدخرابه مقصد یک باره ام
دارم امیدی که شایدبخت همراهم شود
یاهمایِ بخت بنشیندبروی شانه ام
✅شعراز:حسین صالحی
ZibaMatn.IR