شعر بهانه می شود که با تو گفتگو کنم
برای دردِ دل فقط به شعر و واژه رو کنم
تمام لحظه ها شود پر از شمیم خاطرت
شبیه غنچه های گل تو را دوباره بو کنم
شکایتی ندارم و گلایه هم نمی کنم
گلایه از تو یا خودم، زمانه یا از او کنم!؟
نمانده راه و چاره ای برای دردهای من
بغیر از این که بغض را شکسته در گلو کنم
هنوز آرزو بدل نمانده ای و مانده ام
نگو که بی تو مرگ را دوباره آرزو کنم
تمام روزگار من شبیه شب سیاه شد
چقدر شام تیره را به گریه شستشو کنم
به آسمان نمی رسد دعا و ضجه های من
مگر نماز عشق را به خون دل وضو کنم
ارس آرامی
ZibaMatn.IR