می شود تورا یک عمر با حسرت دید و شنید و آه کشید...
می شود تورا تا مغز استخوان خواست اما به تو نرسید..
می شود تورا هر بار عاشقانه تر بهانه کرد اما در حسرت نداشتنت فقط گریست
می شود تورا از دور نفس کشید اما لحظه ای به تو نزدیک نشد
کاش
ای کاش یک کافه پیدا شود وسط این شهر که دو صندلی کنار هم برای ما داشته باشد...
قول میدهم قهوه ام را از شوق دیدار تو سرد خواهم خورد....
دلنوشته ای از امیرپاشا فدائی
ZibaMatn.IR