پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می خواهم از تو بنویسم و تمام جهان دلنوشته ام را بسرایند...تا تو لذت بخش ترین لبخند دنیارا بزنی... و من زیباترین لبخند دنیارا ببینممی خواهم عطر وجودت تمام جهانم را پر کند..تا شراره هایِ تبدارِ وجودم خنک شوند می خواهم تورا را همچون یک نسیم در آغوش بِگیرمتا نفس هایم تازه شوند ..ای دردت به جان این دلیار بی قرارت،ای دردت به جانِ منه بی تو نابودت..اجازه بده نوازش کنم دل ناآرامت را...اجازه بده پرستش کنم آن سیاه چاله دلفریب...
مرا دعوت کن به حجم پر آرامش آغوشت...بُگذار من تمام خستگی ام را،تمام حجم دردهایم را،تمام بغض هایم را،در آغوش تو از یاد ببرم....صدای موسیقی را می شنوی؟؟؟این بار خدا برای ما می نوازدبُگذار نت به نت لذت ببرم از این تنویر عاشقانهدلنوشته ای از امیرپاشا فدائی...
من میگم بیا امشب به من فکر کن...یه جوری که با بقیه شبا فرق کنه...یه جوری که حس کنم دل توام میخواست الان پیشم بودی...یه جوری که حس کنم بوی لیموترش تازه تن قشنگتو...یه جوری که آتیش بگیره وجودم از گرمای حس کردن تو....بیا امشب یه جور واضح تر...یه جوره نزدیکتر اصلا یه جور ناجورتر عاشق هم باشیم..امشب شب ماست...شب دیوونگی...دلنوشته از امیر پاشا فدائی...
دلبر ثانیه های شعرهایمبه تو که فکر می کنم حتی دیوارها رقصِ می کنند شعر ها و ابیات و تمام موسیقی ها که دیگر جای خود دارنددلنوشته ای از امیرپاشا فدائی...
من خواستم ولی نشد!خواستم لبخندت بشم نشد خواستم عاشق ت بشم، نشد خواستم زندگی کنم باهات ، اونم نشد..!شایدم من حق نداشتم چیزی ازت بخوام. ..همیشه همینجوری بود..خواستن واسه من نشدن بود...واسه تو که مهم نیست..فوقش ضرب آهنگات بیشتر میشه. فوقش چند روز دپرس میشی..فوقش آرایشت بیشتر میشه .فوقش کتاب بیشتر میخونی..فوقش خرید بیشتر میری...اصلا ضرب المثل دارندگی و برازندگی رو واسه تو ساختن...ای به گور پدر اون چشات که دل و دین و دنیای منو گند زد ...
عصر بود و خاموش بود چراغ های خانه...تو آمدی و نور شد و روشنایی...چیره شدی به تمام تاریکی ها...انگار تو آمدی که خدا عاشقم شود..من زمینی عشق آسمانی توام ای زیبای دلفریب قلبم...جوانه زدم شکوفه کردم در این دلبستگی ممنوعه ام...تو مرحم باش برای زخم های کاری دل...که جز تو از هیچ کس کاری برایم بر نمی آید...جاری باش در من ای خدای عاشقانه ها......دلنوشته ای از امیرپاشا فدائی...
ابتدای صبح هایم را آفتاب باشدر چشم های نیمه بازم برقص و بیدارم کنتو همان اتفاق نارسی هستی که به نفس هایت دچار باید بودتو همان روشنی دل و قلبی...معجزه زندگیم باش برای اینکه ایمانم کامل شود تا من مومن ضریح عشق تو شومای دلبر ثانیه ها.... امیرپاشا فدائی...
می شود تورا یک عمر با حسرت دید و شنید و آه کشید...می شود تورا تا مغز استخوان خواست اما به تو نرسید..می شود تورا هر بار عاشقانه تر بهانه کرد اما در حسرت نداشتنت فقط گریستمی شود تورا از دور نفس کشید اما لحظه ای به تو نزدیک نشدکاشای کاش یک کافه پیدا شود وسط این شهر که دو صندلی کنار هم برای ما داشته باشد...قول میدهم قهوه ام را از شوق دیدار تو سرد خواهم خورد....دلنوشته ای از امیرپاشا فدائی...
من گناهکارترین بنده خدا هستمدر آغوش تو بودم و قدر ندانستمتورا لمس میکردم و ناسپاس بودمخدا حتما برای این گناه مرا مجازات خواهد کردتوبه هم اثر نمی کند.حق الناس بخشیده نمی شود..خدا گفته باید کسی که به او ظلم کرده ای تورا حلال کند...می شود در آغوشت گناهم را جبران کنم ؟؟؟دلنوشته ای از امیرپاشا فدائی...
وقتی با تو حرف می زنم آرام می شومصدای تو ملودی آرام بخش جانم می شودصدای تو آب می شود بر روی آتش وجودمصدای تو موسیقی نوازشبخش دنیاستصدای تو صدای خداست...بی خود نیست تورا دختر خدا نامیده اند... امیرپاشا فدائی...
پدر من سیگاریه ....یه روز توی نوجوونیم ازش پرسیدم چرا انقدر سیگار می کشی ..مریض میشی...گفت:پسرم اگه تو میدونستی برای کدوم دردام سیگار می کشم خودت برام فندک روشن میکردی...بزرگتر شدم..پدرم همچنان سیگاریه...منم چند وقته سیگاری شدم....شاید یه روز پسر منم ازم پرسیدو منم جواب پدرم رو بهش دادم.... امیرپاشا فدائی...
مرا به گناه بکش من می خواهم خدا مرا بخاطر شهوت لمس تن تو به جهنم ببرد...من قید بهشت را زده امکه مومن تو باشم که در ضریح چهارستون اندامت به سجده درآیم...مرا دوزخی آغوشت کنای خدای عاشقانه های بی اراده کننده ام...مرا آتش بزن در اعماق وجودت... امیرپاشا فدائی...
من تو را بی نهایت دوست خواهم داشت و رویای من این است که مرادر پیری قوت قلب باشی...و با عطر خوشبوی تنت جان دوباره دهی بر پیکر خسته ام از این سالهای دور از آغوش ... و دیگر رویای من این استکه بارانی شود آسمان شب های با هم بودنمانو بشکفیم و جوانه بزنیم و سبز شویم در این شالیزار خوشبختی...من درمان درد های تو باشم و تو دلیار شیرین من...و زندگی کنیم و خدا مارا بیشتر دوست داشته باشد...تا آن روز انتظار را طاقت بیاور ای همدرد زیبای ...
دلم می خواهد روزی تو را سوار قایقی کنم و پارو زنان دور شویم از آدم ها و تمام تعلقات دنیا...دلم می خواهد جان پناهت باشم و بهانه ام شوی...بر روی قایق نگاهت کنم و یادم برود تمام مسیر را...تو را به جایی ببرم که حتی خدا دستش به ما نرسد..و آنجا تورا ببویم و لمس کنم ضریح شفابخش تنت را...و حس کنم طعم ترش و روح فریب خوشبختی را...کاش آن زمان که غرق زیباترین لحظه های زندگیمان هستیم باهم برای عشق بمیریمشاید جاودانه تر از لیلی و مجنون شدیم .....
تو را به باران قول داده امو به برف...و به آفتاب...تورا به جاده ...به موسیقی...تورا به کوه..تو را به لذت ..تورا به صدایم به نوشته هایم تو را به تنهایی امتو را به خالی ترین جای وجودمتورا به قلبم قول داده ام و می دانم ...می دانم تو آن قدر خوبی کهمرا بدقول نمی کنی... ! دلنوشته ای از امیرپاشا فدائی...
تورا دوست دارم بیشتر از آبی دریا و آسمان..تورا دوست دارم بیشتر از گلها بیشتر شکوفه ها..تورا بیشتر از عشق دوست دارمتو را بیشتر از خودم و خواسته هام دوست دارم بیشتر از هوس لمس تنتتورا دوست دارم بیشتر از دین و آیینم..تورا دوست دارم بیشتر از شهرم..کشورم ..جهانمتورا دوست دارم همچون اسیری که آزادی را نمی خواهد..تورا بیشتر از آزادی دوست دارم...تورا بیشتر از تمام دوست داشتنی های دنیا دوست دارمدلنوشته ای از امیرپاشا فدائی...
دلم امروز عصر عجیب، هوس بارون کرد..از اون بارونا که شیشه ماشین رو انقدر خیس می کنه که هیچ کس توی ماشینو نبینه..بعدش صدای آهنگ ضبط ماشین ببرتم توی رویا...فکر کنم تو کنارم نشستی و دارم برات حرف می زنمبهت بگم دلم برات تنگ شده...واسه اون صدات..واسه لمس دستات ..واسه بوی عطر تنت...بعدش گریه کنم بحال خودم..بحال خودمون...توام با اون دستات اشکامو پاک کنی و ......حیف که تو فقط توی رویا میتونی مال من باشی...کجایی رویای شیرینم......
کاش امروز بشود چشم هایم را به تو هدیه دهم تا تو با حسی که من به تو دارم خود را ببینیتا بدانی برای این مومن خدا ترینییک روز پیر می شوی و چین و چروک صورتت تمام زیبایی تورا در بر خواهد گرفت اما چشم های من تا آخر دنیا تورا خواهد پرستید...دلخوش نباش به این هایی که امروز برایت به به و چه چه می کنند...من تورا حتی وقتی صدایت زیبا نباشد و جذابیت امروز را هم نداشته باشی دوست خواهم داشت....افسوس تا تو حس مرا به خود بفهمی چشمان من هم مثل تو کم سو...