شعر..
مادرم احساس بود و بی پدر بار آمدم
خوش نشینم عشق بود و سوی دربار آمدم
من رفیق شاه بودم خنده بر لب های او
چون بکردم انتقادی چشم او خوار آمدم
بعد از آن آواره گشتم کوچه و پس کوچه ای
سردی این روزگار و گرم پیکار آمدم
چون زبانم تیغ بران بود و آتش سینه ای
سوی نقد و سوی عشق و سوی بازار آمدم
چون گرفتند شیره ام را بر کتابی مهر شد
خاک خورد آن شعر و جانم استخوانم خورد شد
خنده بر لب میزنم شاید که پیدایم کنید
در میان بقچه ای شاید که شیدایم کنید
ZibaMatn.IR