دلبر خصال
با دلی خون و پر از رنج و ملال
عشق او در قلب من گشته حلال
من شدم یک شاعر کوچک که او
گشت بیزار از من و عشق و وصال
غم زده ، افسرده دل ، رشحه به چشم
حال من بعد از همان دلبر خصال
او ندارد الفتی با من دگر !
در کنارم بودنش گشته محال
من در این وادی بسی ویرانه ام
ممکن است با هر بَشر باز کنم پا به جدال
گر حبیبی دارد این ویرانه ی آشفته دل
گو رود پیشش بیارد همدمِ دلبر خصال
- یاسمن الله دادی
ZibaMatn.IR