شهریور جان
دیگر وقتِ رفتنت رسیده است.
این را بارانِ بی هوای دیشب فریاد می زد.
من نطفه ی پاییزم، و چقدر با تو حالم
غریبانه بود.
شهریور جان تو پر از غرور هستی و پاییز
اصلا چه می داند غرور چگونه نوشته می شود.
تا آخرین لحظه لحظه نفسهای هربرگ،آغوش درخت را سفت میچسبد ، مبادا که بد نام شود.
شهریور جان
تو بوی پاییز را میدهی اما
مثلِ عطرهای فیکِ جهان می مانی
من جنسِ پاییز را می فهمم.
پاییز مظلومانه انتظارِ رفتنت را می کشد.
تا از راه برسد ببارد، کم کند این دردِ آدمی را
بشوید از دل غم های تلمبار شده را
شهریور جان تو را می بوسم و به دستِ تابستان می سپارمت.
خدانگهدار شهریور جان
ZibaMatn.IR