100 متن کوتاه شعر عاشقانه ۱۴۰۳ جدید 2024
کپشن شعر عاشقانه برای اینستاگرام و بیو واتساپ
چسبانده پا در پیش رویت هرچه سرهنگ
با چشمهایت کس ندارد جرأت جنگ
مژگان تو چون ارتشی آماده باشند
بازو به بازو صف به صف خیلی هماهنگ
علی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی
مگر تابیده خورشید نگاهت
چراغانی شده رخسار ماهت؟
تو از جنس ملائک در زمینی
شدم محو دوچشمان سیاهت
دوباره شبست و دوباره بی خوابی
درآسمان دل من ،فقط تو بیداری
هجوم فکر تو درسر پریده خوابم را
بگو که توبی من چگونه می خوابی
عاشقم…..
اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟...
عشق هم، هدیه ی زیبای تو بود
بودنت، لحظه ی شیرین من است
به پرستیدن تو، مشغولم!
دوستت دارم و این، دین من است!
شاعر: سیامک عشقعلی
شده ام عاشق ودلداده این شهر ودیار
جان ناقابل من باد فدای رخ یار
می روم تا بکشم عکس تو در لوح دلم
من فدای قدم و قلب و سرو چشم نگار.
حجت اله حبیبی
بیا به کوچه من ، بازهم قدمی
بنه که از قدمت ، یک رساله درس بکشم
.
اگرچه در طلب تو
هزار ترکه زنندم
به نرگسی تو سوگند
که گام پس نکشم
هر زمان موهای لختت را طلایی میکنی
از غزل های جدیدی رونمایی میکنی
مثل خورشیدی که شب را دور خود پیچیده است
چادری پوشیده ای و دلربایی میکنی...
نگاه کن مرا ؛ که بدون تو افسانه شدم
هی
نگاه کن مرا ؛ که شبیه یک ترانه شدم
دیگر شعر نمی بافم ؛ حالا بهانه شده ام
برای لحظه ی تنهایی ؛ به اشک ؛ روانه شدم
جرات ندارد غم، به سمت ما بیاید
با عشق شیرین تو سبز از خنده هستم
هرروز من زیباست در این باتو بودن
من در کنارت فاتحِ آینده هستم!
شاعر: سیامک عشقعلی
تقویم را نگاه کن!
تاریخ های تلخ
یادآور فراموشیِ محبت است!
هیچ چیز به اندازه فراموشی، نابود نمی کند
گلدان کنار پنجره هنگامی خشکید
که فراموش شد...
لبخند تو سرسبزتر از باغ بهار
با عشوه گری باز نسوزان دل یار
از جان و دلم عشق به تو می ورزم
باران شو و بر باغ دلم خوب ببار
امروز می خواهم هوایت را ببوسم!
زیبا شوی من چشم هایت را ببوسم!
آنقدر خوبی! باوقاری! مهربانی!
خانم! می خواهم صفایت را ببوسم!
▫️شاعر: سیامک عشقعلی
قسم به دانه ی تسبیح مادرم که هنوز
تمام قلب و وجودم پر از بهانه ی توست
دلبرجان
من در سیاهه ی چشم هایت
دلم را پیچیدم
نگاهم کن تا عشق گم نشود
این شب ها بلند تر از آن ند که فکر می کنی
خَندیدی و
با خنده اَت،
شهرِ دِلم تَسخیر شُد...
لبخندِ معروفِ ژکوند،
با خنده اَت تَحقیر شُد...!❤️✨
فائزه حیدری
سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز /
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست...
هوشنگ ابتهاج
ترسم به نام بوسه غارت کنم لبت را
با عذر بیقراری این بهترین بهانه ست
تا آمدی احساس راهم یادم آوردی
عطر وشمیم یاس را هم یادم آوردی
تا خواستم شعری بخوانم با خیال تو
آن لحظه ی حساس را هم یادم آوردی
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
همیشه این دل عاشق برای تو تنگ است
صدای ضرب نگاهت به قلبم آهنگ است
چه دوری از من و نزدیک میان هر نفسم
وجود تن به سرودِ تنت هماهنگ است
با طلوع عشقت
آغاز می شود صبح دیگری
و بخیر می شود صبحم
با بارش آیه آیه غزل چشمانت
و من
دوستت دارم هایم را
می آویزم بر
گیسوان طلایی حضورت
-بادصبا
پاییز امسال را تنها و تنها
به جمع آوری واژه ها
خواهم نشست
و زمستان، بلندترین شعر دنیا را
برای عشق تو خواهم نوشت.
دعوت
تمامِ زندگانی دیدنِ توست
دلم گرمِ چراغِ روشنِ توست
مرا دعوت به آغوشِ دلت کن
که جانم بسته بر جان و تنِ توست
سپیده اسدی
مهربان
در لحظاتی که کنارت نیستم
دریایی از عسل هم
دل شوره هایم را شیرین نمیکند
آروین شاه حسینی
بهانه می آورم
وقتی سر نوشت دستم را میگیرد
تا از دستان تو جدا کند
-آروین شاه حسینی
تا قبل از تو
هیچ کس،هیچ کدام از
پُرتره های نقاشی ام را نمیخرید.
-آروین شاه حسینی
از آن شب مِه آلود به بعد که رفتی
دودش به چشم خودم میرود
وقتی از روی عادت
چند پُک آخر سیگارم را برایت نگه میدارم
آروین شاه حسینی
آیینِ دل تو، مهربانی ست، عزیز
در سینه، بهار جاودانیست، عزیز
هر لحظه نگاهت به دلم می گوید
عشق تو دلیل زندگانیست، عزیز
دل به دریاها بزن حالا که دریا با من است
پیشِ من باشی یقینأ کلِ دنیا با من است
ناز کم کن، با دلم بازی نکن، لطفا برقص
عشق زیبا میشود وقتی تماشا با من است
ارس آرامی
گفتمش عشقت مرا محاصره کرده
عشقش را از خویش بگرفت
گفتمش برق چشمانت مرا دیوانه کرده
دیده بگرفت
گفتمش خنده هایت مرا زنده کرده
خنده بر لب بگرفت
گفتمش عطر تنت مرا مست کرده
حضورش را از خویش بگرفت
نخواهم داد از دستت به این زودی به این مفتی
تو بودی که برای من همه از عشق میگفتی
جهان از چشم من شاید بیفتد بی خیال اما
تو چشمان منی از چشم من هرگز نمی افتی
علی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی
این ماه را از آسمان برداشت باید
عکس تورا در جای آن بگذاشت باید
تا آسمان هم عاشق روی تو باشد
هرگوشه تخم عاشقی را کاشت باید
علی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی
حتم دارم در این زمانه یِ قیرگون،
تُو؛
خورشید را به یکباره بلعیده ای که؛
این چنین می درخشند چشمانت !
واژه به واژه
در دل تنهایی و سکوت
در میان شبهای بی ستاره ام
تنها تو را خواهم سرود
تویی که چشمانت
می نوازد غزل عشق را
تویی که
می خواند دلم
تنها نام تو را
بادصبا
نازنینم نمی دانی
صدایت چقدر
دوست داشتنی می شود
وقتی با عشق
دوست داشتن هایت
را نثار من می کنی
و زندگیم را
به عاشقانه ترین
عشق رقم می زنی
تو را تنها به دل من یار خواهم
ز هر کس من تو را غمخوار خواهم
دلم را برده ای ، تا هست جانم
تو را ای مهربان! دلدار خواهم
بادصبا
از صفر تا صد چشمانت
به آتش هزار گلوله است
فرمانده که تو باشی
کشته ها بی شمارست
من همینم؛ یه آدمِ خسته
که یه روزی، به عشق دل بسته
منو دریاب؛
گرچه غمگینم
شاید این بار؛
به بار بنشینم
من کشته ی یک نگاه جذاب توام
من در به در و خمار و بی تاب توام
سخت است رسیدن به تو ای حضرت دلدار
با این همه من مرید و اصحاب توام
سجاد یعقوب پور
دلم درگیر عشق تو ،دو چشمم مستِ چشمانت
برایت شعر میگویم ولی آهسته آهسته
سجاد یعقوب پور
یارم که تو باشی غم آوار ندارم
دنیا همه آوار شود کار ندارم
گر بر سر من سنگ ببارد تو که باشی
من با غم دنیا که دگر کار ندارم
صدیقه مرادی(سراب)
خوزستان .رامهرمز
بهار را دوست می دارم
ولی گیلاس را؛ بیشتر
و عشق را پاس می دارم
ولی احساس را؛ بیشتر شیما رحمانی
صبح؛ ردپایِ اطلسی بر بِسترم
آه؛ یادم آمد؛ یک نفر،یک روز، جایی،
گفته بود؛ دردها و غصه هایت را؛
به جانم می خرم!
شیما رحمانی
به شوق دیدن روی تو یارم
دو چشم خویش بر در می گذارم
نمی دانم چرا با هر صدایی
به سمت کوچه می آیم نگارم
شهناز یکتا
آخرش هر بخت از خواب خودش پا می شود
قفل های بسته ی هر قصه ای وا می شود
می رسد یک فصل سرسبز از شکفتن... آخرش،
عشق پایان قشنگ رسم دنیا می شود!
«سیامک عشقعلی»
مرا درشفاخانه ی آغوشت
بستری کن
تا با آرامبخشی از لبانت
عاشقانه هایم را
در حصار بازوانت
چُرت بزنم
علی مولایی
سلطان من شدی و منم دوست دارمت
جانان من شدی و منم دوست دارمت
سر تا به پا که پُرم از شوق دیدنت
تو جان من شدی و منم دوست دارمت
سجاد یعقوب پور
وعده ی عشق تو را جانانه باور میکنم
این شب آشفته را با یاد تو سر میکنم
گر چه ویران کرده ای دنیای شیرین مرا
قصه ی شیداییم را با تو آخر میکنم
زیبای من
بودنت در میان روزمرگی هایم
شبیه پرتوی نوری است
که در یک اتاق بدون در و پنجره
نفوذ کرده
حقه ای در کار نبود.!.
او خندید
و قلبم کبوتری شد،
در میان دستانش.
چشم تو می کده ی خواجه ی شیراز من است!...
تپشِ قلب تو معنای سرآغاز من است!...
هوس بوسه به لب های تو کرده دلِ شعر
لبِ تو چشمه ی موسیقی طناز من است!...
گردآب
چقدر تو را دوست بدارم
که هر بار نگاهت می کنم
قد لبخندت
دلتنگت شوم
چقدر تو را بخواهم
که هر بار تو را خواستم
در حریم دستانت
جای بگیرم
بگو
زیبای من
چقدر تو را
آرزو کنم
که برآورده شوی
شب خسته تر از آن است پیدا کندش آن ماه
فریاد سکوتش را هر لحظه زند جانکاه
در ظلمت و تاریکی صد هلهله و فریاد
کو همسفری ما را یک لحظه شود همراه
مریم جوکار دلآرام
در تمام سپیده دمان
تو را مى بوسم؛
در آن ساعت سکوت و خیانتِ هستی
تو را مى بوسم.
تو،
که حضور دارى در من
و تمام نمى شوى...
وسعتِ تمومِ دنیام
تویِ چشمای تو جاریست
همه ی آرامشِ من
با تو هست و از تو باقیست
چشمانِ محبوبم دو ستاره
و سینه اش گُلِ بهاری است
عبدالوهاب البیاتی
ترجمه ی عذرا جوانمردی
از تو خاطره ای با من است
که به بوی
گلاب و آویشن آغشته است
از تو خاطره ای با من است
که هر بار
طول این خیابان را کوتاه می کند
از سوختن نگردید پروانه مظهر عشق
سر زد زِ پیله تا شد ، کِرمی بَدَل به گوهر
بابک حادثه
گر رقیبان رشته عشق من و تو بِدَرَند ،
غم مخور با گره نزدیک تر از قبل شویم ، ......بابک حادثه
ای که سوزاندی دلم را بی ثمر شادی مکن
، من به خنجر خوردن از معشوقه عادت کرده ام ...... بابک حادثه
اگرزیرباران رفتی؛چترباخودنبر،بگذاردستهای باران،گونه های زیبایت رابه جای من نوازش کند.
از نگاهم، از نگاهت
می شود فهمید که؛
چشمِ عاشق ها پر است،
از حرف هایِ بی صدا...!
دوباره تو پلک زدی و شبم یلدا شد
دوباره وعده ی دیدارمان به فردا شد
آه ما قرارمان وقت گرما بود
باز تو نیامدی و فصل سرما شد
محمد عاشوری
صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام
چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی
گویی بدهم کامت و جانت بستانم
ترسم ندهی کامم و جانم بستانی
حافظ شیرازی
محمد عاشوری
کمی آنطرف تر
بوسه هایم را به باد داده ام
خدا کند امشب مسیر باد
به سمت گونه های تو باشد
مصطفی فروتن
دلم میخواد الله گردنت بشه
گل های سرخ روی پیرهنت بشه
دل آن نیست که کنارش باشی
دل آن است که همیشه به یادش باشی ....
.
.
.
صیاد عزیزی 🦕
تو همیشه شبیه طلوع آفتابی،
خورشید، تاب و توان به زمین می دهد و
تو هم به دل من...
شعر: سبزه برزنجی
برگردان: زانا کوردستانی
لیلی ترین لیلای این شهرم
مجنونترین مرد جهانم باش
گفتی که من ماه تو هستم نه؟!
پس بیش از اینها آسمانم باش...
با لطف صدای تو غزل می چسبد
چون صبح که شیر با عسل می چسبد
پاییز رسیده و هوا بارانیست
سردم شده، پیش آی! ک بغل می چسبد
ماه را دیدم و گفتم که قشنگ است اما
رخ زیبای تو را ماه ندارد جانا
(محمد فرمان رضائی)
زد نسیم و سر زلفش ز رخش رفت کنار
چال لپش شد نمایان و دلم گشت خمار
(محمد فرمان رضائی)
تو همان تنگ بلوری که ب تمنای نگاهت
ماهی سرخ دلم می لرزد
آنقدر صاف و زلالی که
تبسم بزنی
رعشه ای بر دل و جانم افتد
دل از عشقت به شوق اومد دوباره/
تمام هستیم با تو بهاره/
تو مثل نور خورشیدی و تابان/
که رنگ عشق پاشی بر دل و جان/...
....
...
فیروزه سمیعی
آغاز نگاه تو بود
در شکست سایه ها
و بارانی که
از دست هایت عبور می کرد
من از شاید آمدم
تو از هرگز
با بوسه ای لبریز از موسیقی
که رویایم را می نوشت...
.......
.....
فیروزه سمیعی
در زندگانی من
نه سایه ای باش که گذراست
و نه ردّی که
با اولین باران محو شود
تو تمامی هستی منی
آن پایان که
با عشق نقطه می گیرد
و آن آغاز که
همیشه با یک واژه می شکفد:
دوستت دارم
فیروزه سمیعی
در گوشه ی لبخند تو پنهان شده ام
بر عشق تو دلبسته و حیران شده ام
قسمت شده حرف عشق برلب هایت
خواهش به فراوانیِ باران شده ام
در دل شبانگاه چه رازها نهفته ست/
هر ستاره در شب قصه ای گفته ست/
عشق باده ای از لاله ی سرخِ دشت/
در سینه ی ما هر دم دلی شاد شکفته ست...
.....
....فیروزه سمیعی
🍃☘️در جام شراب رازها ریخته اند
عشق و غم و شوق بی صدا ریخته اند
چون باده به دست می رسد شعر به لب
در جانِ من آتشت چرا ریخته اند؟...🍃☘️
.....
🍂فیروزه سمیعی
🍃☘️عشق آمد و شعر را به طوفان برد
جامی ز شراب و دل به دوران برد
در گوشه ی خلوتِ شبانه ی دل
این باده مرا به آسمان ها برد🍃☘️
...
...✨فیروزه سمیعی
🍃☘️پاییز و شراب و عشق همراز شدند
در لحظه ی دیدار تو آغاز شدند🍃☘️
...
...فیروزه سمیعی🍂✨
حالا دیگر تو نیستی
اما من
با خیال حضورت
جرعه جرعه می نوشم
از تلخی و شیرینی
این عشق که نمی میرد
حالا دیگر تو نیستی
اما من
با خیال حضورت
جرعه جرعه می نوشم
از تلخی و شیرینی
این عشق که نمی میرد...
...
...فیروزه سمیعی
☘️عشق
لحظه ای کوتاه
که تلخ و شیرین می شود
در لبانت
و
حرف هایت
آسان ترین دروغ
در چشم های پر از راز...
...🍂
...فیروزه سمیعی
خودم را کنار می گذارم
نزدیک تمام شدن
تا هردو بزنیم
زیر یک چیزی
من... گریه
...
و تو،من...
....
....فیروزه سمیعی
به چشمانت قسم دنیا منی تو/
به جانم بسته ای، رویا منی تو/
تو باشی زندگی رنگینترینه/
تمام لحظه های زیبا منی تو...
...
...فیروزه سمیعی
در کوچه ای خیس از نم بارانی
تنهایم و خسته ، غرق در حیرانی
هر قطره ی باران ز غمت می گوید
دلتنگِ تو ای عشقِ شدم ، پنهانی
....
.....فیروزه سمیعی
گلی دیدم به رنگ آذر و خون
به بوی تلخِ درد و مثلِ مجنون
جهان با رقصِ پاییزانه ات مست
و من ماندم در این اندوهِ محزون
فیروزه سمیعی
تیر باران نگاتم و می سوزم در آذرِ ماه آغوشت
من سربدارِ لبانِ تبدارم، مهربانویِ آبانی
.....فیروزه سمیعی
از دست های تو
امواجی می ریزد
که اندوه را
تا دوردست ها می برد...
....
فیروزه سمیعی