100 متن کوتاه شعر عاشقانه ۱۴۰۴ جدید 2025
متن های کوتاه درباره شعر عاشقانه
100 متن کوتاه شعر عاشقانه ۱۴۰۴ جدید 2025
کپشن شعر عاشقانه برای اینستاگرام و بیو واتساپ
ماه را دیدم و گفتم که قشنگ است اما
رخ زیبای تو را ماه ندارد جانا
(محمد فرمان رضائی)

از سوختن نگردید پروانه مظهر عشق
سر زد زِ پیله تا شد ، کِرمی بَدَل به گوهر
بابک حادثه

تو همیشه شبیه طلوع آفتابی،
خورشید، تاب و توان به زمین می دهد و
تو هم به دل من...
شعر: سبزه برزنجی
برگردان: زانا کوردستانی

به چشمانت قسم دنیا منی تو/
به جانم بسته ای، رویا منی تو/
تو باشی زندگی رنگینترینه/
تمام لحظه های زیبا منی تو...
...
...فیروزه سمیعی

گلی دیدم به رنگ آذر و خون
به بوی تلخِ درد و مثلِ مجنون
جهان با رقصِ پاییزانه ات مست
و من ماندم در این اندوهِ محزون
فیروزه سمیعی

از دست های تو
امواجی می ریزد
که اندوه را
تا دوردست ها می برد...
....
فیروزه سمیعی

در سایهی سبزِ خویش مأوا دارد/
در ریشهی خود هزار دنیا دارد/
هر برگ که میریزد از او میگوید:/
با مرگ هنوز زندگیها دارد/
...
در جامِ طلا شرارِ شیدا دارد/
هر قطرهاش آتشی تمنا دارد/
گر شعلهکشان به دل بریزی، بینی/
از خاکِ وجود، جانِ زیبا دارد/
نان را، هوا را،
روشنی را، بهار را،
از من بگیر
اما خندهات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم.
جز یاد تو ای دوست کسی خاطر ما نیست
تا پاک کند تلخترین خاطره ها را
سرشار از احساس است،
شعرِ زندگی با تو؛
وقتی که:
صبح،
از مَطلعِ آفتابگردانِ بوسههایت،
شکوفا میگردم؛
و شب،
در مَقطعِ شببوی آغوشت،
آرام میگیرم!
جرات ندارد غم، به سمت ما بیاید
با عشق شیرین تو سبز از خنده هستم
هرروز من زیباست در این باتو بودن
من در کنارت فاتحِ آینده هستم!
شاعر: سیامک عشقعلی

صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام
چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی
گویی بدهم کامت و جانت بستانم
ترسم ندهی کامم و جانم بستانی
حافظ شیرازی
محمد عاشوری

دلم میخواد الله گردنت بشه
گل های سرخ روی پیرهنت بشه
دل آن نیست که کنارش باشی
دل آن است که همیشه به یادش باشی ....
.
.
.
صیاد عزیزی 🦕

تیر باران نگاتم و می سوزم در آذرِ ماه آغوشت
من سربدارِ لبانِ تبدارم، مهربانویِ آبانی
.....فیروزه سمیعی

چسبانده پا در پیش رویت هرچه سرهنگ
با چشمهایت کس ندارد جرأت جنگ
مژگان تو چون ارتشی آماده باشند
بازو به بازو صف به صف خیلی هماهنگ
علی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی

دوباره شبست و دوباره بی خوابی
درآسمان دل من ،فقط تو بیداری
هجوم فکر تو درسر پریده خوابم را
بگو که توبی من چگونه می خوابی

عاشقم…..
اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟...

عشق هم، هدیه ی زیبای تو بود
بودنت، لحظه ی شیرین من است
به پرستیدن تو، مشغولم!
دوستت دارم و این، دین من است!
شاعر: سیامک عشقعلی

شده ام عاشق ودلداده این شهر ودیار
جان ناقابل من باد فدای رخ یار
می روم تا بکشم عکس تو در لوح دلم
من فدای قدم و قلب و سرو چشم نگار.
حجت اله حبیبی

بیا به کوچه من ، بازهم قدمی
بنه که از قدمت ، یک رساله درس بکشم
.
اگرچه در طلب تو
هزار ترکه زنندم
به نرگسی تو سوگند
که گام پس نکشم

نگاه کن مرا ؛ که بدون تو افسانه شدم
هی
نگاه کن مرا ؛ که شبیه یک ترانه شدم
دیگر شعر نمی بافم ؛ حالا بهانه شده ام
برای لحظه ی تنهایی ؛ به اشک ؛ روانه شدم

امروز می خواهم هوایت را ببوسم!
زیبا شوی من چشم هایت را ببوسم!
آنقدر خوبی! باوقاری! مهربانی!
خانم! می خواهم صفایت را ببوسم!
▫️شاعر: سیامک عشقعلی

قسم به دانه ی تسبیح مادرم که هنوز
تمام قلب و وجودم پر از بهانه ی توست

دلبرجان
من در سیاهه ی چشم هایت
دلم را پیچیدم
نگاهم کن تا عشق گم نشود
این شب ها بلند تر از آن ند که فکر می کنی

سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز /
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست...
هوشنگ ابتهاج

ترسم به نام بوسه غارت کنم لبت را
با عذر بیقراری این بهترین بهانه ست

با طلوع عشقت
آغاز می شود صبح دیگری
و بخیر می شود صبحم
با بارش آیه آیه غزل چشمانت
و من
دوستت دارم هایم را
می آویزم بر
گیسوان طلایی حضورت
-بادصبا

پاییز امسال را تنها و تنها
به جمع آوری واژه ها
خواهم نشست
و زمستان، بلندترین شعر دنیا را
برای عشق تو خواهم نوشت.

بهانه می آورم
وقتی سر نوشت دستم را میگیرد
تا از دستان تو جدا کند
-آروین شاه حسینی

تا قبل از تو
هیچ کس،هیچ کدام از
پُرتره های نقاشی ام را نمیخرید.
-آروین شاه حسینی

از آن شب مِه آلود به بعد که رفتی
دودش به چشم خودم میرود
وقتی از روی عادت
چند پُک آخر سیگارم را برایت نگه میدارم
آروین شاه حسینی

دل به دریاها بزن حالا که دریا با من است
پیشِ من باشی یقینأ کلِ دنیا با من است
ناز کم کن، با دلم بازی نکن، لطفا برقص
عشق زیبا میشود وقتی تماشا با من است
ارس آرامی

گفتمش عشقت مرا محاصره کرده
عشقش را از خویش بگرفت
گفتمش برق چشمانت مرا دیوانه کرده
دیده بگرفت
گفتمش خنده هایت مرا زنده کرده
خنده بر لب بگرفت
گفتمش عطر تنت مرا مست کرده
حضورش را از خویش بگرفت

نخواهم داد از دستت به این زودی به این مفتی
تو بودی که برای من همه از عشق میگفتی
جهان از چشم من شاید بیفتد بی خیال اما
تو چشمان منی از چشم من هرگز نمی افتی
علی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی

این ماه را از آسمان برداشت باید
عکس تورا در جای آن بگذاشت باید
تا آسمان هم عاشق روی تو باشد
هرگوشه تخم عاشقی را کاشت باید
علی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی

حتم دارم در این زمانه یِ قیرگون،
تُو؛
خورشید را به یکباره بلعیده ای که؛
این چنین می درخشند چشمانت !

از صفر تا صد چشمانت
به آتش هزار گلوله است
فرمانده که تو باشی
کشته ها بی شمارست

واژه به واژه
در دل تنهایی و سکوت
در میان شبهای بی ستاره ام
تنها تو را خواهم سرود
تویی که چشمانت
می نوازد غزل عشق را
تویی که
می خواند دلم
تنها نام تو را
بادصبا

من همینم؛ یه آدمِ خسته
که یه روزی، به عشق دل بسته
منو دریاب؛
گرچه غمگینم
شاید این بار؛
به بار بنشینم

دلم درگیر عشق تو ،دو چشمم مستِ چشمانت
برایت شعر میگویم ولی آهسته آهسته
سجاد یعقوب پور

یارم که تو باشی غم آوار ندارم
دنیا همه آوار شود کار ندارم
گر بر سر من سنگ ببارد تو که باشی
من با غم دنیا که دگر کار ندارم
صدیقه مرادی(سراب)
خوزستان .رامهرمز

بهار را دوست می دارم
ولی گیلاس را؛ بیشتر
و عشق را پاس می دارم
ولی احساس را؛ بیشتر شیما رحمانی

صبح؛ ردپایِ اطلسی بر بِسترم
آه؛ یادم آمد؛ یک نفر،یک روز، جایی،
گفته بود؛ دردها و غصه هایت را؛
به جانم می خرم!
شیما رحمانی

به شوق دیدن روی تو یارم
دو چشم خویش بر در می گذارم
نمی دانم چرا با هر صدایی
به سمت کوچه می آیم نگارم
شهناز یکتا

آخرش هر بخت از خواب خودش پا می شود
قفل های بسته ی هر قصه ای وا می شود
می رسد یک فصل سرسبز از شکفتن... آخرش،
عشق پایان قشنگ رسم دنیا می شود!
«سیامک عشقعلی»

مرا درشفاخانه ی آغوشت
بستری کن
تا با آرامبخشی از لبانت
عاشقانه هایم را
در حصار بازوانت
چُرت بزنم
علی مولایی

زیبای من
بودنت در میان روزمرگی هایم
شبیه پرتوی نوری است
که در یک اتاق بدون در و پنجره
نفوذ کرده

حقه ای در کار نبود.!.
او خندید
و قلبم کبوتری شد،
در میان دستانش.

چشم تو می کده ی خواجه ی شیراز من است!...
تپشِ قلب تو معنای سرآغاز من است!...
هوس بوسه به لب های تو کرده دلِ شعر
لبِ تو چشمه ی موسیقی طناز من است!...
گردآب

چقدر تو را دوست بدارم
که هر بار نگاهت می کنم
قد لبخندت
دلتنگت شوم
چقدر تو را بخواهم
که هر بار تو را خواستم
در حریم دستانت
جای بگیرم
بگو
زیبای من
چقدر تو را
آرزو کنم
که برآورده شوی

شب خسته تر از آن است پیدا کندش آن ماه
فریاد سکوتش را هر لحظه زند جانکاه
در ظلمت و تاریکی صد هلهله و فریاد
کو همسفری ما را یک لحظه شود همراه
مریم جوکار دلآرام

گر رقیبان رشته عشق من و تو بِدَرَند ،
غم مخور با گره نزدیک تر از قبل شویم ، ......بابک حادثه

ای که سوزاندی دلم را بی ثمر شادی مکن
، من به خنجر خوردن از معشوقه عادت کرده ام ...... بابک حادثه

اگرزیرباران رفتی؛چترباخودنبر،بگذاردستهای باران،گونه های زیبایت رابه جای من نوازش کند.

امروزم را
یک جرعه از "تو "آغاز میکنم
جامی از" نگاهت"
برای جهان عاشقانه ام

دوباره تو پلک زدی و شبم یلدا شد
دوباره وعده ی دیدارمان به فردا شد
آه ما قرارمان وقت گرما بود
باز تو نیامدی و فصل سرما شد
محمد عاشوری

با لطف صدای تو غزل می چسبد
چون صبح که شیر با عسل می چسبد
پاییز رسیده و هوا بارانیست
سردم شده، پیش آی! ک بغل می چسبد

زد نسیم و سر زلفش ز رخش رفت کنار
چال لپش شد نمایان و دلم گشت خمار
(محمد فرمان رضائی)

تو همان تنگ بلوری که ب تمنای نگاهت
ماهی سرخ دلم می لرزد
آنقدر صاف و زلالی که
تبسم بزنی
رعشه ای بر دل و جانم افتد

دل از عشقت به شوق اومد دوباره/
تمام هستیم با تو بهاره/
تو مثل نور خورشیدی و تابان/
که رنگ عشق پاشی بر دل و جان/...
....
...
فیروزه سمیعی

آغاز نگاه تو بود
در شکست سایه ها
و بارانی که
از دست هایت عبور می کرد
من از شاید آمدم
تو از هرگز
با بوسه ای لبریز از موسیقی
که رویایم را می نوشت...
.......
.....
فیروزه سمیعی

در زندگانی من
نه سایه ای باش که گذراست
و نه ردّی که
با اولین باران محو شود
تو تمامی هستی منی
آن پایان که
با عشق نقطه می گیرد
و آن آغاز که
همیشه با یک واژه می شکفد:
دوستت دارم
فیروزه سمیعی

در گوشه ی لبخند تو پنهان شده ام
بر عشق تو دلبسته و حیران شده ام
قسمت شده حرف عشق برلب هایت
خواهش به فراوانیِ باران شده ام

در دل شبانگاه چه رازها نهفته ست/
هر ستاره در شب قصه ای گفته ست/
عشق باده ای از لاله ی سرخِ دشت/
در سینه ی ما هر دم دلی شاد شکفته ست...
.....
....فیروزه سمیعی

🍃☘️در جام شراب رازها ریخته اند
عشق و غم و شوق بی صدا ریخته اند
چون باده به دست می رسد شعر به لب
در جانِ من آتشت چرا ریخته اند؟...🍃☘️
.....
🍂فیروزه سمیعی

🍃☘️عشق آمد و شعر را به طوفان برد
جامی ز شراب و دل به دوران برد
در گوشه ی خلوتِ شبانه ی دل
این باده مرا به آسمان ها برد🍃☘️
...
...✨فیروزه سمیعی

🍃☘️پاییز و شراب و عشق همراز شدند
در لحظه ی دیدار تو آغاز شدند🍃☘️
...
...فیروزه سمیعی🍂✨

حالا دیگر تو نیستی
اما من
با خیال حضورت
جرعه جرعه می نوشم
از تلخی و شیرینی
این عشق که نمی میرد

حالا دیگر تو نیستی
اما من
با خیال حضورت
جرعه جرعه می نوشم
از تلخی و شیرینی
این عشق که نمی میرد...
...
...فیروزه سمیعی

☘️عشق
لحظه ای کوتاه
که تلخ و شیرین می شود
در لبانت
و
حرف هایت
آسان ترین دروغ
در چشم های پر از راز...
...🍂
...فیروزه سمیعی

خودم را کنار می گذارم
نزدیک تمام شدن
تا هردو بزنیم
زیر یک چیزی
من... گریه
...
و تو،من...
....
....فیروزه سمیعی

تویی آن نرگس زیبا ، مثال ماه میمانی
قشنگی..زندگی بخشی، سرود عشق میخوانی
منم آن مرد خوشبختی که در قلب تو جا دارم
بزرگی با گذشتی تو ، رسوم عشق میدانی
سجاد یعقوب پور

در کوچه ای خیس از نم بارانی
تنهایم و خسته ، غرق در حیرانی
هر قطره ی باران ز غمت می گوید
دلتنگِ تو ای عشقِ شدم ، پنهانی
....
.....فیروزه سمیعی

دل را به هوای عشق تو دادم/
در هر نفسی به یادت ٱفتادم/
این جان که فدای تو شده یار/
تا مرز جنون بدان که دل شادم/
....فیروزه سمیعی

به آغوشت
که می رسم
تمام جهان
کوچک می شود

روی ماهت دیدم و جانم به رفت
در نگاهت گم شدم، آخر چرا؟!...
....فیروزه سمیعی

در پرده ی راز، عشق پنهان شده است/
آوای دل از فریب لرزان شده است/
هر خاطره ای که در دلم می جوشد/
در آینه ی شکسته حیران شده است...
....فیروزه سمیعی

در خلوت شب، ستاره پنهان دیدم/
از چشمه ی نور، عشق لرزان دیدم/
در آینه ی ماه نگاهت جاری ست/
در ظلمت دل ، مهر تو تابان دیدم ...
....فیروزه سمیعی

دل را به طلسم عشق بیدار کنم/
جان را به هوای دوست بیمار کنم/
ای شهرِ پر از حادثه، باور دارم/
قهرم به تو را، به مهر تکرار کنم/
من
و تو
پلی ساخته ایم
از عشق که هر لحظه نزدیکتر میشویم تا به هم برسیم
هوایم با تو شد حالا،
پر از مهر؛
نفس هستی و با تو،
می کشم دم.
شرابِ خون خورَد دلم،
زِ جامِ سردِ بی کسی؛
بیا؛ بشو، تو همنفس،
برای من؛ برای دل!
مرا آنچه گناهی بود، این بود...
کمی دوست داشتن تو در خیالم...
حرام باشد اگر غیر از لبان تو...
به فکر بوسه و مستی ز لبهای دگر باشم...
هرگز نکشم مِنّتِ مهتابِ جهان را
تاریکی شب های مرا روی تو کافیست
ناظم حکمت:
من هنوز گاهی یواشکی خواب تو را می بینم !
یواشکی نگاهت می کنم ، صدایت می کنم ...
بین خودمان بماند اما من هنوز
تو را یواشکی دوست دارم ...!
گناه از دل نه از دیده،
از آن چشم سیاه توست...
که اینگونه اسیر کوی تو گشتم...
آخر به که گویم که تو دنیای منی...
از نیمه جان هم که گذشتی، تو خود جان منی...
ماه من ؛
در آسمان آبیم
چه زیبا نظاره گر
به دل نشسته ای
به تماشای تو قانع شده ام هر شب و روز...
چون که دستم به موهای پریشان تو هرگز نرسد...
بر در بیگانه نزن...
خانه ی تو قلب من است...
هم درده و
هم درمان
چشمان سیاه
تـــــــو...
من میان آن سیه چشمان تو...
بارها و بارها دیده بودم عشق را...
تو همان خواب قشنگی...
که به چشم منِ دیوانه نخواهد امد...