۱۸ سالگی سن عجیبی است به خودت میآیی و هزار رویای به دست نیامده ،یک مسیر و هزار راه حل و مشکلات ریزو درشتی که تا آن وقت به دیدگانت نیامده است .
گاه همچون دخترکی لوس که اشکش دم مشکش است گریه می کنی برای ساده ترین علت های موجود و گاه همانند مردی در حوزه اطلاعات عملیات رازهای عمیقی را در خودت نگه میداری و هر چه می کنند دم نمیزنی
نه آنقدر پا به سن گذاشته ای که احترامت را نگه دارند و صندوقچه رازباشی و همه مشتاق شنیدنت باشند و نه آنقدر کودکی که اشتباهات را به طفولیت بگیرند و بگویند هنوز بچه ای
راستش را بخواهی ۱۸ سالگی آنقدر ها که می گویند جذاب نیست بخشی از تو در کودکی مانده و بخش دیگردر تکاپوی بزرگ شدن است نه آینده ات را میدانی و نه حتی میدانی گذشته خوبی را سپری کرده ای یا نه و در این میان در حال انتخاب بزرگترین انتخاب های زندگیت قرار داری و آینده در مقابلت مبهم است
در میان آینده رویایی را می بینی که تو در آن نقش پررنگی داری و نمیدانی آن رویا بدست آمدنی است یا خیر ...
من ۱۸ ساله هارا بلاتکلیف می دانم ...
چرا که هنوز تکلیفشان با زندگی معلوم نیست هنوز مشکلات به آنها فشار نیاورده تا به فکر راه چاره درست باشند هنوز آنقدر بزرگ نشده اند که بتوانند یک شب اختیارکل زندگیشان را به دست بگیرند و هنوز آنقدر ها بزرگ نشده اند که بشود توبیخشان کرد
آنقدر از جام زندگی ننوشیده اند و آنقدر دلخوشی های ریز و درشت نداشته اند که بتوانی با خیال راحت بگویی خوشبخت ترین آدم ها هستند و انقدر دردهایشان در حد دردهای آدم بزرگ ها نیست ه بگویی غم امانشان را بریده ..
۱۸ ساله ها در آستانه جوانی هستند و در اوج شکوفایی همان سن های خاص که هم من و هم شما میدانیم تکرار نمی شوند اما هر خیری شری هم دارد و آن رویارویی با زندگی است که به تازگی پا در آن گذاشته و در پی کسب تجربه در آن هستند در موقعیت هایی قرار می گیرند که یاد می گیرند باید تنهایی از پس گذرگاهای تاریک زندگی عبور کنند
اگر در اطراف خود کسی از این طیف مجهول الحال دارید تنها درکش کنید قوت قلب دهید و بگویید که نویسنده که من باشم حالش خوب نبوده و همه چیزخوب خواهد شد و از جانب من بگویید در کنار سختی های این سن بزرگ شدن در زیر سایه خودت و اتکا به خود مزه دوچندانی به این سن می دهد !
ZibaMatn.IR