در سینه ام نگاهی از غم پر است
زندگی بی تو به تاریکی می کشد
بی تو، دلم یک صحرای خالیست
در غروب هر روز، تنها رنگم رنگ غم است
چشمانم به خاکستری درآمده است
پر از اشک و ناله های بی خبر از خنده
تو رفتی و باقی ماندم با خاطرات
هر شب در خواب، تو را به یاد می کشم
در دلم یک خستگی بی پایان است
زندگی بی تو، همچون جنگلی بی برگ است
بی تو، دنیا خشکیده و بی روح می شود
از نبود تو، قلبم تباه و خسته است
من در این روزهای تلخ و سرد
بازیگوش تقدیر در پیشانیم نقش بست
اما هرگز نخواهم فراموش کرد
آرزوها و رویاهایی که با تو بود
در سکوت شب، هنوز نام تو را زمزمه می کنم
اما تو در سایه های دور دلم پنهان شدی
بی تو، دلم یک بحر از غم و اندوه است
من در این خستگی و تنهایی فرو می روم
عزیزحسینی
ZibaMatn.IR