متن عزیزحسینی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عزیزحسینی
میروم تنها و بینام و نشان
سوی شبهای پر از داغ و فغان
میگذارم پشت سر این شهر را
با نگاهی سرد، با قلبی گران
میروم خاموش، چون شعری نگفت
در گلو ماندهست فریادی نهفت
با من است اندوهِ تلخِ سالها
با من است این بغضِ بیصبر و شگفت
نه...
به شوق روی تو ای گل، دلم جوانه زده
زمین ز بوی تو مست است و آسمان زده
تو آمدی و جهانم پر از ترانه شدی
شقایقی که به لبخند، شعلهفشان زده
بهار از آنِ تو باشد، اگر تو خنده کنی
که خندهات نفس باغ را روانه زده
ز نام...
آمدی با نام زهرا، جان به لب آمد مرا
بین تبهای شبانه، ماهشب آمد مرا
هر کجا لب باز کردی، بسته شد راهِ نفس
بر سرم وقتی خمیدی، کوهِ تب آمد مرا
دستهایت مثل باران، حرفهایت مثل رود
در دلم یکباره سیلابِ طلب آمد مرا
نه دوایی، نه دعا، تنها...
ای جانِ جهان، با تَبِ جان آمدهای؟
بعد از شب عمر، سوی جان آمدهای؟
عمری گذراندیم به شوقِ نگهت
اکنون، به وداعِ دگران آمدهای؟
چشمم نگران بود که روزی برسی
اما نه چنین، نیمهجان آمدهای
این پیرهنِ خاک چرا بَر تَنِ توست؟
ای ماه! چرا سرد و گران آمدهای؟
نگذار...
باد دلتنگ ،
خورشید پریشان است
چهچه گلوله های سفید پوش،
نارنجی را به غم گرفته است .
سایه ای در باد
که برگ ها را نمی شناسد،
ردی از باران
که روی نیمکت ها شعر می نویسد،
و سکوتی
که در راهروهای خالی جا مانده.
میان دفترهای باز
خطی...
در میان شب های بی انتها
که صدای جنگ،
در گوشِ تاریخِ خسته
طنین می افکند،
سکوتی بلند
به انتظارِ فراموشی نشسته است.
آدمی،
کودکی در آغوش جهان،
گم شده در جاده های خون زده،
به دنبال نانی که طعمِ گرسنگی ندهد،
و آبی که رنگ اشک نباشد.
آیا امید...
شب ها به یاد تو بیدار ماندم
ز هجران تو دل به آزار ماندم
تو رفتی و من با دل خسته تنها
در حسرت دیدنت زار ماندم
دل را به عشقت سپردم شکسته
همچون غریبی به بازار ماندم
تو نوری که خاموش شد در نگاهم
به تاریکی شب گرفتار ماندم...
دردم آنست نتوانم عریان کنم
نتوانم گریان کنم
دردم آنست نه در سینه پنهان کنم
نه در زبان گفتار کنم
دردم همیست ندانم چه دردیست
ندانم که ندانم
عزیز حسینی
سیاه بختان
بخشی از داستان
محکوم به سرنوشت اجباری
همه چیز به یک چشمه ی از گوه و لجن تبدیل شده است،
جایی که حتی آب نیز بوی لجن می دهد.
همه چیز به اجبار است،
مانند یک طوفان بزرگ که همه را در خود فرو می برد و هیچ...
یک لحظه دلم خواست که در آغوش تو باشم
بی تابی قلبم به تمنای تو باشم
آن چشم خمارت که مرا برده ز خود دور
چون سایه همیشه پی روی تو باشم
لب های تو چون شهد، پر از عشق و امید است
من مست ز هر جرعه ی آن...
در جهانی که ایده ها به زندان می روند و فکرها به زنجیر می خورند، صدای آزادی به شجاعت نیاز دارد.
آن آزادی که به ما اجازه می دهد تا فکر کنیم، بگوییم و عمل کنیم بدون هیچگونه سوءاستفاده و محدودیتی.
در دنیایی که از تابوها و اصول گرایی غلبه...
من آیینه تو هستم
عزیز حسینی
من عزیز حسینی هستم و اعتقاد دارم که احترام به حریم شخصی یکی از ارزش های بنیادین زندگی انسانی است. احترام به حریم شخصی، به معنای احترام به انتخابات، دیدگاه ها و فضای خصوصی فرد است. من همیشه سعی می کنم در تمامی ارتباطاتم با دیگران، این احترام را به...
عشق بورز ، اما نه آنقدر که عشق را فراموش کنی
عزیز حسینی
چشمان آبی تو
آدم را به یغما میبرد
در چشمان تو، سرگردان می شوم، گم می شوم،
با آرزوی یک لحظه از آرامش
تویی دنیایی که در آغوشت، همه اندازه ها فراموش می شود،
و هر لحظه با تو، یک سفر به دنیای جدید آغاز می شود.
در چشمان تو،...
خب میدانم که میدانی ،دلم از فراغت چه ها میکشد
بر زبان نمی آوری ...
ولی چشمانت ....
چشمانت تمامش را گشوده است .
.
عزیز حسینی
نور چشم من کجایی؟
ماه تمام می شود، اشک های کوچه ها خشک شدند.
گل ها دیگر بو و رنگی ندارند،
تو کجایی...؟!
تو کجایی که بهار نمی آید؟
در سکوت تاریک، صدای پایان می آید،
خستگی در دل هر باران می پوسید
باد بهار را به خود می برد...
آیینه ات را پیدا کن
تا در دیگران گم نشوی....
عزیز حسینی
خوشبختی را در قلبی بجوی که تو را دوست دارد
.
عزیز حسینی