مادرم!
کوه نورم، سنگ صبورم، مرحم جانم، در تمام عمرت شمع شدی و سوختی تا من پروانه وار برقصم، تازیانه های ناجوانمردانه روزگار را تحمل کردی و دم نزدی تا من رشد کنم، گذر سخت زمان را پشت سر گذاشتی تا بهشتی به وسعت زمین برایم بسازی، طبیب روحِ بیمار و دلِ تنگم شدی، در اوج بی حوصلگی هایت تا مغز و استخوان برایم گوش و چشم شدی، با مادرانه هایت، عشق را برایم معنا کردی؛ حال من مانده ام، چگونه می توانم این همه از خودگذشتگی را جبران کنم؟.
ZibaMatn.IR