100 متن کوتاه بهار ۱۴۰۴ جدید 2025
متن های کوتاه درباره بهار
100 متن کوتاه بهار ۱۴۰۴ جدید 2025
کپشن بهار برای اینستاگرام و بیو واتساپ
مرا ببین که ایستاده ام
پس از تمام رنج ها ،
چونان جوانه در بهار ...
مرا ببین هنوز هم جسور
مرا ببین هنوز ، برقرار ..

شراره های نور خواهد درخشید
غم کوله بارش را خواهد بست
زخمها بهبود می یابند
در دستان بهار سبز خواهیم شد...
آریا ابراهیمی

سر سبزترین بهار تقدیم تو باد
آواز خوش هزار تقدیم تو باد
گویند که لحظه ایست روئیدن عشق
آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد

حوالی اردیبهشت
بوی بهشت می آید
عطرشکوفه ها و خاک باران خورده
هوش از سر رهگذران شهر پرانده...
بهار شوخی بردار نیست
همه را عاشق می کند...

پاییز بیهوده به فصل هجران بدنام گشته است
توکه در بهار رفتی...

میچسبد در این بهار
کنارِ این شکوفه ها
کنارِ باران های بی قرار و ناگهانی اش
یک فنجان چای "بهار نارنج"
که کنارش آدمی از جنس عطرِ اردیبهشت نشسته باشد...

این بهارِ ناب، چون شعرِ تَر است
مثل یک دیدارِ تازه، نوبر است
آسمان، آیینه کاری می شود
در زمین، آیینه، جاری می شود
.
می شود با خطّی از باران نوشت:
بهترین ماهِ جهان، اردیبهشت...

کار گل و سبزه، بوسه و تبریک است
از دور صدای نغمه و موزیک است
وا کن همه ی پنجره ها را به نسیم
لبخند بزن که سالِ نو نزدیک است

"کاشکی آخرِ این سوز، بهاری باشد!"
نود و تلخ تموم شد
۹۹مون رو بسازیم
شریف تر باشیم!
به گمونم بهار بهونه ی خوبی باشه... .
بهارمون مبارک... .

بهار را ببین
چگونه از خود می تکانَد برگ های فرسوده را
تو هم جوانه ای بزن
سبز شو
عطیه چک نژادیان

ای اقبال سبز
بگو چند ستاره به خواب بهار تکانده ای؟
که حالا به هر سو قنوت می گیرم
تو روییده ای!

بدون مژه
بدون ابرو
بدون مو
تو هنوز هم زیبایی
بهارِ پاییزی
«آرمان پرناک»

مهر را بر سر آبان بگذار
مهربان می گردد
من تو را با همه ی مهر
به آبان دادم
مهربان
باش
که پاییز بهارت گردد

- نواز ش هایت:
بارانِ،
نوازش دست هایت را
بر گیسوانم ببار - تا،،،
بهار بیایدوُ،
موهایم بویِ بابونه بگیرد!

یک سلام قشنگ تقدیم به کسی که نامش در بهار من
یادش در اندیشه من
و محبتش درقلب من
و دیدارش آرزوی من است
عیدت مبارک

نهال عمر تو ای دوست همیشه رعنا باد
بهار حسن تو بی آفت از خزان ها باد
هماره شمع وجود تو روشنایی بخش
همیشه روشنیت گرم و محفل آرا باد !
تولدت مبارک

……و…….
خانه ای میسازیم در بلندای بهار
بر درخت احساس روی گلبرگ گل نسترنی که از آن عشق خدا می روید
از احساس گل سرخ مدد می گیریم.
و دل کوچکمان خشنود ز دیدار شما می گردد.

زندگی شبیه فصل ست
هیچ فصلی همیشگی نیست
در زندگی روزهایی برای
کاشت، داشت استراحت
و
تجدید حیات وجود دارد
زمستان تا ابد طول نمی کشد
اگر
امروز مشکلاتی دارید
بدانید که بهار هم در پیش است

یادم باشد عاشق کسی شوم،
که شعر را بلد باشد !
کسی که بفهمد وقتی؛
ستاره را به چشمهایش،
زمین را به آغوشش،
و بهار را به بودنش تشبیه میکنم !
یعنی،
دیوانه وار دوستش دارم ...
️️️

نوشو
ایواردم واگرده ها باهار
قوران خانیه
نرفت/دوباره برمی گردد همین بهار/شاپرک

لبخند بزن که زندگی در گذر است ...
بر شانه ی صبح،قاصدک خوش خبر است
می گفت نسیم ِ کوچه گردی دیروز
بانوی بهار از همه خوشبخت تر است

زمستان فهمیده بود که بهار می آید
زیر اندازش را زودتر از موعد مقرر جمع کرده و رفته بود!
رعنا ابراهیمی فرد

نان را، هوا را،
روشنی را، بهار را،
از من بگیر
اما خندهات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم.
میان ماندن و رفتن،بهارِ عمرِ من طی شد
نمی خواهم مردد باشم از این بیشتر،کافیست.
آخرین روزهای اسفند است
از سرِ شاخِ این برهنه چنار
مرغکی با ترنمی بیدار
میزند نغمه
نیست معلومم
آخرین شکوه از زمستان است
یا نخستین ترانههای بهار

بهارِ عزیز !
زودتربیا ...
مامدتهاست که درزمستان گیر کرده ایم
ولبهایمان ازقحطیِ لبخند
ترک برداشته !

به سکوت سرد زمان
به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی
نه کسی را درد زمان
بهار مردمی ها دی شد
زمان مهربانی طی شد
آه از این دم سردیها، خدایا

حوالی اردیبهشت بوی بهشت می آید!
عطر شکوفه ها و خاک باران خورده
هوش از سر رهگذران شهر پرانده
فصل بهار، شوخی بردار نیست
همه را عاشق می کند …

بهار نام دیگر آدم های نابی ست که برای رویش یک لبخند طلوع امید و سرسبزی حیات همیشه در تلاشند.

باران زده و هوای فروردین است
موسیقی باغ، بانگِ بلدرچین است
پلکی بگشا و باز کن پنجره را
هر صبح بهار با تو عطرآگین است

نفس می کشم
بوی بهار می آید
حتی بین دو خط آهنی که در هیچ ایستگاهی هرگز بهم نمیرسند
بوی بهار می آید
در قلب من اما...!
پائیز نفس می کشد هنوز...

قسم به صدای نفس های خاموش
میان
برگ های سبز
لا به لای همین
آینه های به بهار نشسته
زندگی از نو شروع میشود
نگران زرد رنگی های نیامده
نباش

از بی مهری پاییز
برگ ها زرد شد،
گنجشک ها دلخوش به بهارند...
رها فلاحی

گلدانِ گلِ شکفته برمیز! سلام
فنجانِ طلاییِ عسل ریز، سلام
به به چه هوایی، چه نسیمی،ای جان
ای صبح بهاریِ دل انگیز! سلام

به تو گفتم:گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو
من درختی پر شکوفه شوم
و برف آب شد
شکوفه رقصید آفتاب درآمد.

تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است

بهار آیینه یاد تو باشد
گل خورشید همزاد تو باشد
به هر دشتی که سرخ از خون مردی است
طنین سبز فریاد تو باشد

تو
راز فصلها را میدانی
وقتی پاییز
آهنگ رنگ رنگ موهایت
تابستان
التهاب سرخ لبانت
زمستان
سپیدی شانههای برفیات
و بهار
قرار با اطلسیها
در مردمک چشمان توست

پسرم!
یک بهار، یک تابستان،
یک پاییز و یک زمستان را دیدی،
زین پس همه چیز این جهان تکراریست،
جز مهربانی...

دلم که تنگ میشود برایت
بیا روبه رویم بنشین ...
دلبری از تو
شعر از من ...
چنان عاشقانه ای ببافیم برای هم
که دوباره بهار شود...

یا مقلب
قلب من در دست توست
یا محول حال من سرمست توست
کن تو تدبیری که در لیل و نهار
حال قلب من شود همچون بهار

دستانت بهار است
زنده می کند مرا
هر کلام تو
شعر است که بر من می بارد
و نگاهت قشنگ ترین آواز جهان است
که مرا به خود می خواند عِشق من

زمین در دفترِ خاطراتش
نام روزهایی که حالش خوب بود را بهار گذاشت
و زیرش با قلمی سبز نوشت :
آدمی نیست که عاشق نشود فصل بهار …

گره 13 از زندگیت بازشود، نغمه عشق به آهنگ دلت سازشود، سوسن و سنبل و مریم همه تقدیم شما، این بهار و صد بهارت با گل آغاز شود. سیزدتون مبارک!

ای کاش دوباره شهر پر شور شود
ای کاش دوباره خانه پر نور شود
ای کاش خدا دوباره لطفی بکند
تا استرس از بهارمان دور شود ...

در حوالی کوچه های پاییز
بوی اردیبهشت می آید !،
نمی دانم بهار آمده
یا تو راهت را گم کرده ای؟

تو را
عاشقانه تر دوست خواهم داشت
چه بمیرم ، چه بمانم
قلب تو
آشیانه ی من است ؛
و قلب من
باغ و بهار تو ...️

بهار افتاده از چشمانِ غمگینم
درونم برگریزانِ عجیبی ست
چرا این قائله پایان ندارد؟؟؟
عجب اردیبهشتِ نانجیبی ست!!!

عاشقانه هایم را ...
گوشه ی ایوان بهار می گذارم...!
شاید!
قاصدکی،
احساس را
به تماشا بنشیند...!

اگر نقاش بودم
تصویر تو را با لبخند می کشیدم
تا همه ببینند
دلبر پاییزی من
در انحنای لب هایش
بهار دارد.

می شود بیایی
می خواهم
بسوزانم همه ی خاطراتِ تلخِ گذشته را
باید این بهار
جورِ دیگری
دوست بدارم تو را...

اسفند را دوست دارم
نه زمستان است و نه بهار
گاهی سرد است
و گاهی درختانش شکوفه میزنند
مثل توست
مثل من ست
مثل ما آدمهاست...

مادرم
مثل بهار
گوشه ی پارچه گل می دوزد
نخ گلدوزی او کوتاه است
مادرم میترسد
غنچه ها وا نشوند...
عمران صلاحی

درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن
