دوشنبه , ۲۳ مهر ۱۴۰۳
در این آپارتمانفقط یک نفر زندگی می کندکسی که هر شبشعر می نویسدشمع خاموش می کندو خودش را از پنجره پرت...در این آپارتمانپاییز زندگی می کند«آرمان پرناک»...
من چنان شمع از ترس سوختن نخ درونم،ذوب شدن خودم را از یاد برده ام.شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
تمام وسایل خانه را فروخته امتنها یک عکس ماندهعکسِ تولدت، ما دوتا، روی مبل، در آغوش هم...خانه روشن استبا همان شمع های کیکنگران من نباشامشب همهمینجا، روی مبل، در آغوش تو می خوابم«آرمان پرناک»...
شمع بی تاب تر از من سَرِ پایان داردکاش پایان بپذیرد غمِ دوری امّا ...«آرمان پرناک»...
دورِ میزِ تنهایی نشسته ایممنوخاطرات تودعایی برایمان بخواندعایی برای شمع هاکه تکلیفشان روشن شود«آرمان پرناک»...
شب های پاییزکنار نور شمع رقصانو سمفونی عجیب باد کهدر کوچه های سرد و بی روح می پیچددل انگیز و هم چنان، غم انگیز استخداداد نواندیش...
مادرم!کوه نورم، سنگ صبورم، مرحم جانم، در تمام عمرت شمع شدی و سوختی تا من پروانه وار برقصم، تازیانه های ناجوانمردانه روزگار را تحمل کردی و دم نزدی تا من رشد کنم، گذر سخت زمان را پشت سر گذاشتی تا بهشتی به وسعت زمین برایم بسازی، طبیب روحِ بیمار و دلِ تنگم شدی، در اوج بی حوصلگی هایت تا مغز و استخوان برایم گوش و چشم شدی، با مادرانه هایت، عشق را برایم معنا کردی؛ حال من مانده ام، چگونه می توانم این همه از خودگذشتگی را جبران کنم؟....
در تولد ها شادی ها شمع بگیرانیمچرا بمیرانیم؟!زیبایی جشن ها به روشنی ست...
قدری مرا دریاب ای پروانه! باور کن--شمعِ نگاهم تا سحر روشن نمی ماندرضاحدادیان...
گُلی لبریز افسون،بی خیال گریه های شمع--دلِ پروانه را بُرده ست،می دانی؟...نمی دانیرضاحدادیان...
صدای تند و خشک صدای غصه هاستدلتنگی و درد، بگو دلتنگی و دردپروانه ای که در این جهان پرواز می کنددر خود سوز دلی رخ می دهدتک تک قدم ها در جست و جوی راهی قشنگاو به یک غنچه خشن به سوز جان می رسدوقتی تنهاست و گرگان اجتماع هجوم می آورندتنها پرواز مانده است، تنها سوز دلاندازه ی تسلی دارد به جان سوختناندازه ی عشق دارد به دل پرواز کردنپس به دل بسپار همه رنگ روزگار راو سر پر پروانه به تک تک حسرت ها سوزاندهزیرا فقط سوز دل هاستکه در ...
پروانه! کمی آرام باش آتش شمع خاموش می شود علیرضانجاری(آرمان)...
در سوزش پروانه ها شمعی ندارد ادعااز عشق میباشد چنین پروانه ای جان میدهد نسرین حسینی...
پروانه ی دلباخته؛ با جنونی عاشقانه، خودش را به آتش شمع زد... ***چه انتحار شجاعانه ای! زانا کوردستانی...
میانِ گریه می خندم، که چون شمع اندر این مجلس زبانِ آتشینم هست، لیکن در نمی گیرد...
در وفای عشق تو مشهورخوبانم چو شمع...
سبزه تویی، سیب توییآینه من، شمع منمسکه تویی فقر منمکهنه منم تازه توییماهی سرخ تنِگ منفال خوِش سال جدیدسینِ سر سفره ی هفت سین توییخسته ی بنشسته سر سفره منملحظه ی تحویل توییسبز نگهدار مرا شاعر :محمد طاهر جلیلی مرندی...
حالت سوخته را سوخته دل داند و بسشمع دانست که جان دادن پروانه ز چیست.......
شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب یاد پروانهٔ هستی شده بر باد کنید...
من و شمع و گل و یک خلوت رویای پاییزیکه در فنجان زیبایی برایم قهوه میریزیاگرهیزم برای اتش دل شد فراموشتتوسل میکنم بر شعله های هرم اغوشتبیا پایان دلتنگی ؛ که هستم عشق دیرینتتو فرهاد غزل باش و منمدلدار شیرینتتو باچشمان خوش رنگ و نگاه عاشق و نافذمن و شعر فروغ و ابتهاج وسعدی و حافظبخندیم و برقصیم و خدا را شادمان سازیمبرای خواب عشق از برگ گلها سایبان سازیم...
قهر است کار آتش گریه ست پیشه شمع از ما وفا و خدمت وز یار بی وفایی...
گفتی نمیایی چرا ؟گفتم بیایم من کجاگفتی میان جان من دوست دارم من تو راگفتی به آتش میکشی با رفتنت قلب مراآتش نزن کاشانه ام بردی دل دیوانه راگفتم که ترسیده منم بر لجن آغشته منمخسته منم تشنه منم زخمی هر دشنه منمگفتی که تطهیر منم سوره تکویر منمعشق منم راه منم در دل گل کاه منمگفتم که مستم میکنی دل را ز دستم میکنیمن ساده ام تو ای صنم می پرستم میکنیگاهی شرابم میدهی گه زهر به جانم میدهیگاهی بزرگم می کنی گه پست و پوچم میکن...
انصاف نباشد که من خسته رنجورپروانه او باشم و او شمع جماعت...
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی...
و هیچ از تو دور نیست که جهانی را عاشق کنی ای که ...صدایت شیرین بسان گندم در دستان ادم وتلخ چون بغض هزار ساله بشر دستانت تکثیرگاه پروانه های سرگردان ,سرزمین شمع های نیمه جان و زیبا چون رقص کولیان به دور اتشرویش پیچک ها به لای انگشتان نگاهت سرزمین وهوم و حیرت ,معیادگاه نزول ایات الهی و زیبا چون پرواز کوچ پرستو ها هیچ بعید نیست شیطان سجده کند و عاشقت شود...
شمعی بیاربرای این شمعدانی ها...
فرانسس میرالس :هزاران شمع را می توان با یک شمع روشن کرد و زندگی این شمع کوتاه تر نمی شودسهیم کردن شادی هرگز از آن نمی کاهد...
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان، نه به دستی ظرفی را چرک می کنند نه به حرفی دلی را آلوده ، تنها به شمعی قانع اند واندکی سکوت......
شب بود وشمع بود ومن بودم و غم....شب رفت وشمع سوخت ومن ماندم و غم.......
همیشه که نمی شود یک توئی باشدمن چایی بریزمهمیشه که نمی شود یک توئی باشد سفره ای از عشق بچینمهمیشه که نمی شود یک توئی باشدمن شمع روشن کنمگاهی بی تو ...روزم خوب استگاهی بی تو ...تمام چایی های عالم به تنم می چسبدگاهی خیالت ...بیشتر از بودنت در فکرم می چرخدگاهی بی تو ...عاشقانه ترین دو نفره ی روی زمین امرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
اُسطوره ی تمام شهر شده ست، -- (از زن و مرد!)\شمعی\ که در جنگ \تاریکی\ --آب شد! لیلا طیبی (رها)...
پروانه شدی جانا در حد جنون امشب با عشوه ی هر واژه از غصه برون امشب در دشت شقایق ها رقصان تو چرا هستیچون شمع بسوزی و عشق تو فزون امشبباد صبا...
شب بود و شمع بود و من بودم و غمشب رفت و شمع سوخت و من ماندم و غمچون شمع نشستم که بسوزم سر راهتچون اشک چکیدم که ببینم رخ ماهت،، ارس آرامی...
بهتر است شمعی روشن کنیم تا اینکه به تاریکی لعنت بفرسیم در تاریکی خودتان را بهتر میبینید\ashofteh...
از این سرمای تنهایی دلم در سینه میلرزدغروب تلخ تنهایی به کامم زهر میریزدنه از دلدادگی شد کام من شیرین ،نه از جام جوانی گشته ام لبریزچو شیدایش شدم پروانه وار در آتشم سوزاندشدم بی پر ،مرا با طعنه میگریاندچنین بی بال و پر ،پروانه بودمبرای شمع خود دیوانه بودمتو را هر روز یک بیگانه دیدمسری بر شانه ات مستانه دیدم...تا تو صدایم میکنی نامم چه زیبا میشودوقتی نگاهم میکنی این دیده ، بینا میشود...
برای آهی که درگلوگاهِ من مرده استکسی هستشمعی روشن کند؟...
هزاران شمع می تواند از یک شمع روشن شود، و عمر آن شمع کوتاه نخواهد شد. تقسیم کردن شادی با دیگران هیچ وقت از مقدار آن کم نمی کند....
فوت خواهم کرد شمعِ کیک راچشمِ تو در حد حاجت روشن است...
به دل شمع زد، --پروانه!آن هنگام که دید،گل را از شاخه چیدند... لیلا طیبی(رها)...
عشق که تو باشیمگر می شود پروانه نشد ودورت نچرخیدعشق که تو باشیمگر می شود که در غم دوری اتمثل شمع آب نشد...
ما داغدارِ بوسه ی وصلیم چون دو شمعای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت...
بهتر است که شمعی روشن کنیم تا اینکه به تاریکی لعنت بفرستیم....
حالا متوجه شدم که هرگز روشنایی را پیدا نخواهم کرد مگر اینکه مثل شمع، سوخت خود باشم....
من دورَت نمیزنم دورَت میگردم مثل پروانه دورِ شمع مثل زمین دورِ خورشیدمثل من دور ماه دورِ دنیا دور تو️...
باز کن پنجره ها راکه نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیردو بهارروی هر شاخه، کنار هر برگ شمع روشن کرده ستباز کن پنجره ها را و بهاران را باور کن !...
روز ولنتاین (valentine) معروف به روز عشاق است که از صدها سال پیش در بین مسحیان جهان و کشورهای غربی هر ساله با مراسم جشنی برگزار می شود. تاریخ ولنتاین 2020 در تقویم میلادی ۱۴ ماه فوریه است و در تقویم شمسی ولنتاین 1398 در تاریخ روز 25 بهمن ماه روز جمعه (1398/11/25) است .با نزدیک شدن به روز ولنتاین بیشتر فروشگاه ها در ایران از کالاهای مرتبط پر می شود و آنچه که مشخص است هر ساله این روز در کشور ما جدی تر برگزار میشود و بسیاری از جوانان ایرانی آن را گر...
در آی از دَرَم ای صبح آرزومندانکه سوخت شمع من از انتظارِ خندهى تو...
عمر ، مانند سوختن یک شمع به پایان میرسد و ما همچنان در انتظار کسی هستیم که درکمان کند ......
برق خونمون رفته بود ...تو دستشویی شمع گذاشتیم.دوستم اومده خونمون میگه : وااای شما چه شاعرانه میرینید...
شمعی بس است ظلمت آیینه خانه را ...رنگین شود ز یک گل خورشید ، باغ صبح...