و من دوباره جوانه بزنم...
در خاکِ نگاهت
که هر صبح، خورشید از آن سر برمیآورد
و پرندههای شوق،
بر شاخههای دلم
آواز برگشتنت را میخوانند...
کاش دستهای تو
فصلِ سرد تنهاییام را
گرم کنند
و لحظههام
چون شکوفههای نارنج،
لبریز از تو شوند...
بگذار در امتداد نامت
قدم بزنم...