متن شوق دیدار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شوق دیدار
ای که جام غـزل چـشـم تـو بـی مانـند است
دل بی تاب من امـشب به غمـت در بنداست
پـر تـنـــهــایـی و آشـــوب نــگـاهــم بــی تـو
که ز هجـران تو ایـن فاصله چون الوند است
ز تـو گـر دور شــوم هــمـدم جـان، بر دل من
گـر بیافـتـد به سـحر شـعله، رضـایـتمند...
وقتی که بیایی احساس،
سبد سبد
بوسه در رهت خواهد کاشت؛
و با لبان سینه،
خاک راهت را،
خواهد بوسید...
اللهم عجل لولیک الفرج
🌴🍃🌴🍃
ای موعود خدا!
میشود آیا؛
که بوی شیرین مویت را،
در سراپردهی جان هوادارانت،
پرواز دهی؛
و از شمیم خوش رخسارت،
مشام جان مشتاقانت را،
عطرآگین سازی؟
دلم پیـوسته پندارد که می آیی ولی انگار
خیالی بس عبث باشد چنین پندارِ زیبایی
با آمدن صبح
دلم دنبال بهانه ای است
که با تو باشدتمام لحظه ها و ثانیه های روز را
حتی در خیال
حتی به اندازه ذره ای دلخوشی
آری ذره ای دلخوشی
دلخوش به اینکه تو می آیی
و جهانم با تو پر می شود از تمام تو
دلم به عشق تو زنده است،
به یاد تو و به هوای دیدن تو است،
دلم از پشت پنجره بی صبر وقرار است،
ساعت صبر دلم لحظه شمار است،،
ای ذوق نفس کشیدن من تو کجایی..؟
ا
بیقرارم ودر تردید
درخیال شهر توام
برچشمهایت خیره میشوم
و بوسه میزنم برلبهایت
ماه من پشت ابرهاست
و تن خسته من هی میشود فرسوده تراز خیال بافی
آخرعزیز من مگر نشنیده ای که می گویند
ماه پشت ابر باقی نمیماند
تمام چهار فصلِ سال را
پشتِ پنجره ی دلتنگی
با اولین زمزمه ی پرندگانِ صبحگاهی
و طلوعِ آفتاب
به انتظارت نشسته ام تا که بیایی
میشمارم لحظههایم را برای دیدنت؛
تا در آغوشت بسازم، اغتنامِ لحظهها!
من چه سازم در فراقت، با تمامِ لحظهها؟
پرکشید از شوق رویت، دل، زِ بامِ لحظهها!
و من دوباره جوانه بزنم...
در خاکِ نگاهت
که هر صبح، خورشید از آن سر برمیآورد
و پرندههای شوق،
بر شاخههای دلم
آواز برگشتنت را میخوانند...
کاش دستهای تو
فصلِ سرد تنهاییام را
گرم کنند
و لحظههام
چون شکوفههای نارنج،
لبریز از تو شوند...
بگذار در امتداد نامت
قدم بزنم...
لباس نو نخریدم به شوق آن روزی
که رنگ پیرهنم را تو انتخاب کنی
انتظار دیدنت،
قشنگترین انتظاریست که به تکرارش می ارزد.
گفته اند یک روز،می آید برای دیدنم
گفته اند آخر به پایان می رسد این انتظار
مثل یک غنچه که تازه سر زده از شاخه ها
سبز، هستم بی قرارم بی قرارم بی قرار
رویای آمدنت،
به انگیزه وامیدارد،
مگوهای احساسم را؛
تا،
هموارهی آرزوهایم،
با نبضِ رسیدن بتپند،
در ناکجای سینهی دردآشنایم!
تو،
خواهی آمد!
«یا اباصالح المهدی ادرکنی»
(استحاله)
همه شب به یاد رویت، نظری به ماه دارم
به جنون کشیده مانم چو به مَه نگاه دارم
دل من به جستجویت همه شب بشوق رویت
شده معتکف به کویت چو تو پادشاه دارم
نه شب مرا سحرگه نه سحر ز سوزم آگه
که ز...
به وصال تو رسیدن رویای هر شب است
لمس لبهای تو در کنج خیالم آرزوست.
تنگ چشمان تو میشود دلم، گهگاهی.
در من کوچهایست
که با تو در آن نگشتهام...
سفریست
که با تو
هنوز نرفتهام...
روزها و شبهاییست
که با تو به سر نکردهام...
و عاشقانههاییست
که با تو
هنوز
نگفتهام...
در من حرفاییست که
هنوز نفس میکشند...
آرزوهایی که هنوز به انجام نرسیدهاند
در من
و در کعبهی من،...
چشم انتظارم.
روزگار تلخ بی تو بودن به سر شود.