متن شوق دیدار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شوق دیدار
ای ذوق نفس کشیدن من تو کجایی..؟
ا
بیقرارم ودر تردید
درخیال شهر توام
برچشمهایت خیره میشوم
و بوسه میزنم برلبهایت
ماه من پشت ابرهاست
و تن خسته من هی میشود فرسوده تراز خیال بافی
آخرعزیز من مگر نشنیده ای که می گویند
ماه پشت ابر باقی نمیماند
تمام چهار فصلِ سال را
پشتِ پنجره ی دلتنگی
با اولین زمزمه ی پرندگانِ صبحگاهی
و طلوعِ آفتاب
به انتظارت نشسته ام تا که بیایی
میشمارم لحظههایم را برای دیدنت؛
تا در آغوشت بسازم، اغتنامِ لحظهها!
من چه سازم در فراقت، با تمامِ لحظهها؟
پرکشید از شوق رویت، دل، زِ بامِ لحظهها!
و من دوباره جوانه بزنم...
در خاکِ نگاهت
که هر صبح، خورشید از آن سر برمیآورد
و پرندههای شوق،
بر شاخههای دلم
آواز برگشتنت را میخوانند...
کاش دستهای تو
فصلِ سرد تنهاییام را
گرم کنند
و لحظههام
چون شکوفههای نارنج،
لبریز از تو شوند...
بگذار در امتداد نامت
قدم بزنم...
لباس نو نخریدم به شوق آن روزی
که رنگ پیرهنم را تو انتخاب کنی
انتظار دیدنت،
قشنگترین انتظاریست که به تکرارش می ارزد.
گفته اند یک روز،می آید برای دیدنم
گفته اند آخر به پایان می رسد این انتظار
مثل یک غنچه که تازه سر زده از شاخه ها
سبز، هستم بی قرارم بی قرارم بی قرار
رویای آمدنت،
به انگیزه وامیدارد،
مگوهای احساسم را؛
تا،
هموارهی آرزوهایم،
با نبضِ رسیدن بتپند،
در ناکجای سینهی دردآشنایم!
تو،
خواهی آمد!
«یا اباصالح المهدی ادرکنی»
(استحاله)
همه شب به یاد رویت، نظری به ماه دارم
به جنون کشیده مانم چو به مَه نگاه دارم
دل من به جستجویت همه شب بشوق رویت
شده معتکف به کویت چو تو پادشاه دارم
نه شب مرا سحرگه نه سحر ز سوزم آگه
که ز...
به وصال تو رسیدن رویای هر شب است
لمس لبهای تو در کنج خیالم آرزوست.
تنگ چشمان تو میشود دلم، گهگاهی.
در من کوچهایست
که با تو در آن نگشتهام...
سفریست
که با تو
هنوز نرفتهام...
روزها و شبهاییست
که با تو به سر نکردهام...
و عاشقانههاییست
که با تو
هنوز
نگفتهام...
در من حرفاییست که
هنوز نفس میکشند...
آرزوهایی که هنوز به انجام نرسیدهاند
در من
و در کعبهی من،...
چشم انتظارم.
روزگار تلخ بی تو بودن به سر شود.
سوره ی شقایق ..
بسمه تعالی
رسید مژده ، دوباره بهار می آید
شمیم یاسمن و عطر یار می آید
همیشه جامِ نگاهم پر از ترانه ی توست
به این بهانه ، مکـرّر بهار می آید
برای آمدنت رنجِ عشق کافی نیست
به پیشوازِ تو ، چون انتظار می آید...
دوباره وقت قرار است و بینِ عقربه ها
به شوقِ دیدنِ تو ،جنگ تن به تن شده است.
برای من آغوشِ تو پیرهن شده است
فراتر از پیراهن شده ست، من شده است
شکسته پشت دلم زیرِبار چشمانت
قبول کن که نگاهت کمر شکن شده است!
بنا نبود که لب وا کنم، یقین دارم
به لطف تو دلِ من تشنه ی سخن شده است
که تا تو را...
مرا در کنج آغوش خیالت،
لحظه ای جا کن.