سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
سوراخ کنج دیوار را با سیمان می پوشانم. مورچه ای از راه می رسد و روبروی سوراخ مسدود شده می ایستد. انگار از غیب شدن سوراخ شوکه شده باشد. آرام صورتم را به او نزدیک و زمزمه می کنم “ مشکلی پیش آمده؟ “ پاسخی نمی دهد. مرا نمی شنود. مرا نمی بیند. شاید حتی از حضور من آگاه نباشد. شاید کسی در گوش ما نیز نجوا می کند که نمی بینیمش ... شاید ......
در درگاه خداوند قادر، انسان بر اساس نیت خود قضاوت می شود نه اعمالش. چرا که تنها خداوند از قلب های ما آگاه است....
تنها کاری که باید انجام دهیم این است که درک کنیم همهمان بنا به دلیلی به این جهان آمدهایم، که باید نسبت به آن خود را متعهد کنیم ...آنگاه هست که میتوانیم بر رنجهای بزرگ و کوچک خود بخندیم و بدون ترس پیش برویم و آگاه باشیم که در هر گام ما مقصودی و منظوری نهفته است ......
مجنون را میگفتند که : «از لیلی خوبترانند ، بر تو بیاوریم؟»او میگفت که : «آخر من لیلی را به صورت دوست نمیدارم ، لیلی صورت نیست. لیلی به دست من همچون جامی است ، من از آن شراب مینوشم. من عاشق شرابم و شما را نظر بر قدح است ، از شراب آگاه نیستید!»...