پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
با نگاهت جان اگر دادم خیالی نیست چوندست هایت می تواند مرده را احیا کند.......
دوست داشتن فایده ای نداردوقتی قلب دیگر اِحیا نشودچه فایده ای دارد پیوندش با دیگری ؟!...
گاهی آدم بوسه می خواهد ولو جایی شلوغ ...من به مردن می زنم خود را مرا احیا بکن!...
…جُم نخور…پلڪ هم نزن…تو ڪہ نبودی ببینیجانم بہ لبم رسید تا بیایی وروبرویم بنشینی ونگاهت ڪنم……نبودی ببینی ڪہ امام و امامزاده ای نماندڪہ نذرش نڪرده باشم……و شب عید و احیایی نبوده ڪہتسبیح بہ دستآرزویت نڪرده باشم……حالا ڪہ آمدی جُم نخور…بگذار تا آخرین طپش هایِ قلبِ دیوانہ امفقط نگاهت ڪنم……قلبی ڪہ مثلِ گنجشڪی در قفس ماندهدارد خودش را بہ در و دیوار می ڪوبدتا یڪ طوری بگوید دوستت دارد……پلڪ هم نزن…میترسم در خوابم باشی و...