پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دانم که مرا بی خبری می کشد آخردیوانه شدم خانه ات آباد ، کجایی ؟...
کل زندگیم شده بی خبریِ از خودم...
از حال دلم بی خبریاماهر لحظه به یاد تو گرفتار منم......
تا شدم بی خبر از خویش، خبرها دارمبی خبر شو که خبرهاست در این بی خبری...
احوال تو با غیر رسیده است به گوشمدر بی خبری غصه کم از با خبری نیست...