وداع پایان نیست. وداع جاودانگی لحظه ای است که یکی می رود و یکی می ماند. پس از آن دیگر نه آنکه ماند همان است که بود و نه آنکه رفت . تکه ای از هر کدام در دیگری جا می ماند تا اَبدالآباد.
خروارها دوستت دارم بی صاحب و دست نخورده مانده است در دلم... _فقط_ تا نامت را بگویی مهلت خواسته ام بگو ... تا لقمه ای جرعه ای بوسه ای... پس سیر و سیراب دست بشویم بال بگشایم چشم فرو بندم بی هیچ حیف و حسرتی...
و آدم اول آتش را اختراع کرد و بعد جهنم را... چنانکه اول شراب را و بعد بهشت را و چنانکه اول فراق را و بعد برزخ را...