سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
برزخ فاصله ی بین مرگ تا قیامت نیست!برزخ فاصله ی بین دل دادن و بدست آوردنه!اونجا که دلت رفتهولی نمیدونی جای امنی رفته یا نه؟!برزخ همون شباییه که تا صُب خوابت نمیبره از این فکر که دوسِت داره یا نداره؟!برزخ همون حرفاییه که نمیزنه و نمیتونی بزنی!برزخ حالِ بدِ بلاتکلیفیِ خیلی از عشقای این دوره ست!برزخ تمام سالای عمرِ خیلیا رو بلعیده!یه برزخِ جهنمی که معلومم نیست بیارزه به بهشتِ اونورش یا نه؟!...
من قصه ی فراق تو را خاک کرده ام ، حاصل چه شد؟جوانه زدی ، بیشتر شدی.. :)...
شده آیا به کلنجار نشینیکه چه شد؟من به این دردِ پُر اِبهام،دچارم هر شب!...
و آدم اول آتش را اختراع کردو بعد جهنم را... چنانکه اول شراب راو بعد بهشت راو چنانکه اول فراق راو بعد برزخ را......
بین تو و احساسم گیر کرده ام برزخ جای خوبی نیست......
حال من این روزها همان برزخ است ولی روی تکرار !!ارس آرامی...
موهایش شب،چشم هایش همیشه بارانی،دست هایش سرد،لب هایش بدون حس،و نگاهش خیره به مکانی مبهم و بی انتها،او سالها منتظر کسی بود که رهایش کرده بود.منتظر اویی که برگردد و دوباره دوستش داشته باشد و در این انتظار از تمام آدمهایی که عاشقش میشدند انتقام میگرفت.انتقامِ ماندن در این برزخ تلخ را."انتقام"، سرش را گرم میکرد تا تحملِ "انتظار" آسان تر شود.رابطه با او شبیه ماندن در یک شبِ بارانیِ سردِ بی انتها بود....
مهر باشدومهردگری در دل تواینکه مهرنیست جانمبرزخ پاییزاست...
اگه از جهنم گذشته باشی قدر بهشت رو میدونی...درست شبیه ما سه نفر...ما از جایی شروع کردیم که به معنی واقعی، برزخ رو فهمیدیم...توی اون روزها شبیه گیاهانی بودیم که به شکل معلق توی جنگل سبز شدن...نه راهی برای رسیدن به آسمون بود نه خاکی واسه ریشه زدن...توی تمام اون روزها که حتی یادآوریش مایه ی عذاب هست ما با هم بودیم...و این با هم بودن باعث شد سبز بمونیم...ما برای هم گاهی ابر بودیم گاهی بارون..گاهی چتر بودیم گاهی یک شانه برای گریستن ...گاهی خاک شدیم گا...
عطری که دارد گردنش را دوست دارمپیچیدن اطراف تنش را دوست دارماز ساق دستان تا عبور از شانه هایشگیسوی همچون خرمنش را دوست دارمآنسوی تن پوشش بهشتی شاعرانه استمن برزخ پیراهنش را دوست دارمجز گل نمی روید به پایش، نازنینمدشتی که دارد دامنش را دوست دارموقتی صدایش میکنم با نام کوچکجانم،عزیزم! گفتنش را دوست دارماز هر چه فکرش را کنی حتی فراترآن چشمهای روشنش را دوست دارم...
همتی کن درین برزخ و در خانه بمان جای شوخی نبود،محکم و مردانه بمانبی سبب نیست که این قائله در گسترشست در خیابان خبری نیست،پس کاشانه بمانگر قرنطینه شوی به که شوی طعمه ی مرگ جان شیرین نظری کن تو جانانه بمان...
برزخ بی شک همین روزهای من است که بی تو میگذرد.....
وایاز زمانی که روحت تاول بزندهیچ مرکز سوانح و سوختگی نیست پانسمانش کندنه می توانی پرواز کنی، نه سفرآنوقت هر صبح باید بروی لابهلای کارمندهاییکه جلوی کیوسک روزنامه فروشیخبر زیاد شدن حقوقشان را دنبال میکنندآگهی ها را بخوانیشاید ویلایی در برزخ برای فروش پیدا شوداگر قبلن به چند روح دیگر فروخته نشده باشد...