برعکس بهارا که چند ساله بهاری نیست پاییز هنوز با ماست ، پاییز شعاری نیست پاییز هنوز سرخه ، پاییز هنوز زرده مثل یه درخت سبز با ریشه ی تب کرده این فصل ُ که میشناسی ، می خنده و می باره احوالشو می بینی ، معلومه جنون داره دیوونه...
یک روز می آیی که من دیگر دچارت نیستم از صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستم یک روز می آیی که من نه عقل دارم نه جنون نه شک به چیزی نه یقین ، مست و خمارت نیستم شب زنده داری می کنی تا صبح زاری می کنی تو بیقراری...
امشب کنار غزل های من بخواب شاید جهان تو آرام تر شود...
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی سفر کرده، با خانه من چه کردی؟
تو با قلبِ ویرانه من چه کردی ببین عشقِ دیوانه من، چه کردی؟ در ابریشمِ عادت، آسوده بودم تو با حالِ پروانه من چه کردی؟ ننوشیده از جام چشمِ تو مستم خمار است میخانه من ، چه کردی؟ مگر لایق تکیه دادن نبودم تا با حسرتِ شانه من چه کردی؟...