شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
برعکس بهارا که چند ساله بهاری نیستپاییز هنوز با ماست ، پاییز شعاری نیستپاییز هنوز سرخه ، پاییز هنوز زردهمثل یه درخت سبز با ریشه ی تب کردهاین فصل ُ که میشناسی ، می خنده و می بارهاحوالشو می بینی ، معلومه جنون دارهدیوونه ی دیوونه س ، زنجیری ِ زنجیرییا حالت ُ میگیره ، یا حسش ُ میگیرییه تلخی ِ شیرینه ، یه حسرت ِ با لذتیه دوره ی ممنوعه س ، یه لذت ِ با حسرتپاییز هنوز فصل روزای پریشونهپاییز هنوز با ماس ، برگاش تو خیابونه...
یک روز می آیی که من دیگر دچارت نیستماز صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستمیک روز می آیی که من نه عقل دارم نه جنوننه شک به چیزی نه یقین ، مست و خمارت نیستمشب زنده داری می کنی تا صبح زاری می کنیتو بیقراری می کنی ، من بیقرارت نیستمپاییز تو سر می رسد قدری زمستانی و بعدگل میدهی ، نو می شوی ، من در بهارت نیستمزنگارها را شسته ام دور از کدورت های دورآیینه ای رو به توام ، اما کنارت نیستمدور دلم دیوار نیست ، انکار من دشوار نیست...
امشب کنار غزل های من بخوابشاید جهان تو آرام تر شود......
مرا خسته کردی و خود خسته رفتیسفر کرده، با خانه من چه کردی؟...
تو با قلبِ ویرانه من چه کردی ببین عشقِ دیوانه من، چه کردی؟در ابریشمِ عادت، آسوده بودمتو با حالِ پروانه من چه کردی؟ننوشیده از جام چشمِ تو مستمخمار است میخانه من ، چه کردی؟مگر لایق تکیه دادن نبودمتا با حسرتِ شانه من چه کردی؟مرا خسته کردی و خود خسته رفتیسفر کرده، با خانه من چه کردی؟جهانِ من از گریه است خیسِ بارانتو با سقف کاشانه من چه کردی ؟ ...