پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آه زندگیزندگیاز چهار طرف تماشایت می کنمو چیزی نمی بینم...
گاهی می خندمگاهی گریه می کنمگریه اما بیشتر اتفاق می افتدبه هر حال آدمیکی از لباس هایش را بیشتر دوست دارد....
بعضی ها پنجره را باز می کنندو فریاد می کشند،بعضی ها پرده ها را می کشندو گریه می کنند....
سنجاق سرم از عشق چیزی نمی فهمدفقط همین را می داندچگونه وقتی تو می آیی زیباترم کند......
جدایی آنقدر سخت نبودکه نتوانیم شعری بگوییمیا گرسنگی را از یاد ببریمچقدر وحشتناک استکه جدایی زیاد هم سخت نیست......
کاش ما دو گوزن بودیموقت شادی شاخ های مان را به هم می کشیدیموقت حرف زدن به هم خیره می شدیمو بچه هاماندر فصل های گرم سال به دنیا می آمدندکاش ما دو گوزن بودیمکه وقتی از هم دلگیر می شدیمخواب مان می برد...