پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
با شاخه های شکوفه خیزسرشاخ می شودگوزنی که سرشهوای بهار دارد«آرمان پرناک»...
کاش ما دو گوزن بودیموقت شادی شاخ های مان را به هم می کشیدیموقت حرف زدن به هم خیره می شدیمو بچه هاماندر فصل های گرم سال به دنیا می آمدندکاش ما دو گوزن بودیمکه وقتی از هم دلگیر می شدیمخواب مان می برد...
سفید چون اولین برف زمستانمو سرد چون ایست زمین در دل بھمن تو اوجی من فرود...دستانم خالیخالی چون دستان فرشته ی نیکی در یلدای طولانیو تو ھمه چیز را داریمثل عزرائیل زمستانچه بدبختم منچه خوشبختی توتو بابانوئل ، من گوزن سورتمه ی بابانوئلتو معروف میشوی ، من بارکشبی خیال من بانومن خرسم رفته ام به خواب زمستانی!...