یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
بدون تو حوالی زمستان سرگردانم هر چقدر میخواهی دیر کن من تا آمدنتپاییز را با یلدا معطل میکنم...
از وقتی یادم نمی آیدمنتظرت نشسته امفکر کنم بنایی تاریخی شده امکه اینگونه از من عکس میگیرند...
گاهی باید خودت را برداریو بیاندازی ته کوله پشتی اتو برای دویدنبه دور از خانه برویگاهی فضای خانهبرای دویدن فکرهایت کوچک میشود...
تا دستت را می گیرم بی اختیار دست می کشم از تمام دنیا...